part
part13🦋
-هارا
&بله
-مطمعنی دیگه چیزی نمیخوای
&اره
-حتی نمیخوای بریم بیمارستان
&نه ممنونم
-باشه من دیگه میرم{رفت}
ویو هارا«داشتم از درد میمردم اما الکی به داداش گفتم که حالم خوبه نمیدونم واقعا چرا داداش یهویی رفتارش عوض شد باشه میدونم قرار نیست همیشه باهام خوب رفتار کنه اما دلیل این سرد بودنش چیه واقعا هر چقدر فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه بیخیال اینا شدم و گرفتم خوابیدم
ویو جونگکوک«از دیروز فکرم درگیر آلبوم جدیدمونه که امروز کاراش تموم میشه واقعا خیلی اعصابم و ریخته بود بهم واسه همینم با هارا بد رفتاری کردم اما مهم نیست اون منو درک میکنه خوب کارم تموم شده بود لبتاب رو بستم و گذاشتم کنار تا برم یکمی استراحت بکنم با اینکه تازه غذا خوردن بودم خیلی گشنم شده بود رفتم پایین تو آشپزخونه تا یه کاسه نودل برای خودم درست کنم ساعت چهار صبحه حتما هارا خوابه دیگه پس آروم و بی سر و صدا این کارو انجام دادم بعد از اینکه آماده شد بردم تو اتاقم و نشستم رو تخت و با فیلم خوردمش خیلی خسته بودم خواستم بخوابم که چشمم به کتابهای هارا روی میز کارم افتاد حالا که فکر میکنم خیلی باهاش بد رفتار کردم اونم خیلی یهویی اون حتما کلی استرس کشیده امروزم تو حموم اون جوری خورد زمین اگه واقعا حالش بد بوده باشه چی اگه دروغ گفت باشه چی اگه یهویی نصف شبی حالش بد شد این فکرها داشت دیوونم میکرد به خاطر همین بلند شدم رفتم تو اتاق هارا دیدم خوابیده خیلی آروم بغلش کردم بردمش تو اتاق خودم و گذاشتم رو تخت و پتو رو روش کشیدم اگه پیش خودم باشه خیلی بهتره منم پیشش دراز کشیدم و اروم طوری که پاهاش اذیت نشه بغلش کردم و سرمو گذاشتم مرو گردنش و خوابیدم
نه صبح//
ویو هارا«با سنگینی روی گردنم از خواب بیدار شدم دیدم که داداش منو محکم بغل کرده و الان تو اتاق اونم خیلی تعجب کردم نه به اون سرد بودنش نه به این کاراش هوف ولش کن از بغلش در اومدم بیرون و به زحمت رفتم پایین و یه قهوه برای خودم درست کردم و خوردم خیلی گشنم بود اما واقعا نمیتونستم چیزی آماده کنم چون روی پاهام وایسادم خیلی سخت بود به خاطر همین نشستم یه گوشه لبتالم رو در آوردم و شروع کردم به دیدن فیلم آموزشی من واقعا برای امتحانم استرس دارم با اینکه حفظ حفظم اما خوب بازم میترسم همینجوری داشتم با ایرپاد فیلم نگاه میکردم که دیدم داداش داره صدام میکنه سریع ایرپادام رو در آوردم لبتالم خاموش کردم و بلند شدم
-هارا
&داداش
-تو کی بیدار شدی
&یه ساعت پیش
-چرا بیدارم نکردی
&خسته بودین گفتم بیدارتون نکنم
-داشتی چیکار میکردی
&هیچی
-یعنی چی هیچی
&داشتم فیلم نگاه میکردم{نمیخواد بگه مربوط به درسشه چون میترسه عصبی بشه}
-خیلی خوب باشه صبحونه خوردی
&نه
-چی میخوری برات درست کنم
&نیازی نیست گرسنه نیستم
-از دیشب چیزی نخوردی چی میخوری
&واقعا هیچی
-هارا جان لطفا بگو
&داداش جدا گرسنه نیستم
-بگو لطفاً
&چیزی میل ندارم
-اخه چطوری میشه از دیشب چیزی نخوردی
&دیشب شام زیاد خوردم
-اینطوری پیوست باید یه چیزی بخوری
&باشه پس خودم آماده میکنم
-اخه مگه پاهات درد نمیکرد
&نه الان بهترم
ادامه دارد...
-هارا
&بله
-مطمعنی دیگه چیزی نمیخوای
&اره
-حتی نمیخوای بریم بیمارستان
&نه ممنونم
-باشه من دیگه میرم{رفت}
ویو هارا«داشتم از درد میمردم اما الکی به داداش گفتم که حالم خوبه نمیدونم واقعا چرا داداش یهویی رفتارش عوض شد باشه میدونم قرار نیست همیشه باهام خوب رفتار کنه اما دلیل این سرد بودنش چیه واقعا هر چقدر فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه بیخیال اینا شدم و گرفتم خوابیدم
ویو جونگکوک«از دیروز فکرم درگیر آلبوم جدیدمونه که امروز کاراش تموم میشه واقعا خیلی اعصابم و ریخته بود بهم واسه همینم با هارا بد رفتاری کردم اما مهم نیست اون منو درک میکنه خوب کارم تموم شده بود لبتاب رو بستم و گذاشتم کنار تا برم یکمی استراحت بکنم با اینکه تازه غذا خوردن بودم خیلی گشنم شده بود رفتم پایین تو آشپزخونه تا یه کاسه نودل برای خودم درست کنم ساعت چهار صبحه حتما هارا خوابه دیگه پس آروم و بی سر و صدا این کارو انجام دادم بعد از اینکه آماده شد بردم تو اتاقم و نشستم رو تخت و با فیلم خوردمش خیلی خسته بودم خواستم بخوابم که چشمم به کتابهای هارا روی میز کارم افتاد حالا که فکر میکنم خیلی باهاش بد رفتار کردم اونم خیلی یهویی اون حتما کلی استرس کشیده امروزم تو حموم اون جوری خورد زمین اگه واقعا حالش بد بوده باشه چی اگه دروغ گفت باشه چی اگه یهویی نصف شبی حالش بد شد این فکرها داشت دیوونم میکرد به خاطر همین بلند شدم رفتم تو اتاق هارا دیدم خوابیده خیلی آروم بغلش کردم بردمش تو اتاق خودم و گذاشتم رو تخت و پتو رو روش کشیدم اگه پیش خودم باشه خیلی بهتره منم پیشش دراز کشیدم و اروم طوری که پاهاش اذیت نشه بغلش کردم و سرمو گذاشتم مرو گردنش و خوابیدم
نه صبح//
ویو هارا«با سنگینی روی گردنم از خواب بیدار شدم دیدم که داداش منو محکم بغل کرده و الان تو اتاق اونم خیلی تعجب کردم نه به اون سرد بودنش نه به این کاراش هوف ولش کن از بغلش در اومدم بیرون و به زحمت رفتم پایین و یه قهوه برای خودم درست کردم و خوردم خیلی گشنم بود اما واقعا نمیتونستم چیزی آماده کنم چون روی پاهام وایسادم خیلی سخت بود به خاطر همین نشستم یه گوشه لبتالم رو در آوردم و شروع کردم به دیدن فیلم آموزشی من واقعا برای امتحانم استرس دارم با اینکه حفظ حفظم اما خوب بازم میترسم همینجوری داشتم با ایرپاد فیلم نگاه میکردم که دیدم داداش داره صدام میکنه سریع ایرپادام رو در آوردم لبتالم خاموش کردم و بلند شدم
-هارا
&داداش
-تو کی بیدار شدی
&یه ساعت پیش
-چرا بیدارم نکردی
&خسته بودین گفتم بیدارتون نکنم
-داشتی چیکار میکردی
&هیچی
-یعنی چی هیچی
&داشتم فیلم نگاه میکردم{نمیخواد بگه مربوط به درسشه چون میترسه عصبی بشه}
-خیلی خوب باشه صبحونه خوردی
&نه
-چی میخوری برات درست کنم
&نیازی نیست گرسنه نیستم
-از دیشب چیزی نخوردی چی میخوری
&واقعا هیچی
-هارا جان لطفا بگو
&داداش جدا گرسنه نیستم
-بگو لطفاً
&چیزی میل ندارم
-اخه چطوری میشه از دیشب چیزی نخوردی
&دیشب شام زیاد خوردم
-اینطوری پیوست باید یه چیزی بخوری
&باشه پس خودم آماده میکنم
-اخه مگه پاهات درد نمیکرد
&نه الان بهترم
ادامه دارد...
- ۱۹.۴k
- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط