نمیتونم فراموشت کنم p4
نمیتونم فراموشت کنم p4
*صبح
با صدای گوشیم چشامو باز کردم سر جام نیم خیز شدم
ب خودم کش و قوسی دادم ساعتو نگا کردم
ب حدی چشامو درشت کردم ک میخاست از کاسه دربیاد ساعت2و نیم ظهر بود
بدون اینکه نگاه کنم سریع گوشیم جواب دادم
دایون:بله
پسره:سلام من دیشب با شما برخوردم
و گوشیتون شکست
دایون:سلام..اها خب کی همو ببینیم؟
پسره:اااا بله بله خب کافه میونگدونگ چطوره؟
(پسره تو ذهنش:چقد هُوله نذاشت حرف بزنم)
دایون:خوبه پس ساعت5 میبینمتون خدافظ
پسره:خدافظ
وقتی گوشیم قعط کردم پاشدمو رفتم
جاحانگمیون درست کردم خوردم بعد
رفتم حموم و اومدم موهامو
خشک کردم حالت دادم بهشون و باز گذاشتم
لباسم عوض کردم و ی ارایش لایت کردم
کیفمو ورداشتم رفتم سوار ماشینم شدمو به سمت
بیمارستان حرکت کردم
امروز کاری نداشتم ولی میخاستم روزایی ک
نبودمو جبران کنم
وقتی رسیدم ب همه سلام کردمو رفتم داخل
اتاقم خیلی کثیف شده بود تصمیم گرفتم تمیزش
کنم بعد اینکه کل اتاقو تمیز مردم وسایلمو چیدم
و رفتم بیرون اگ کاری بود انجام بدم
که همون لحظه خانم شین بهم گف برم داروی
یه مریضی رو بدم قبول کردم و رفتم
ی دختر بچه بودخیلی خوشگل بود
رفتم داروش رو دادم و باهاش صحبت کردم
(علامت دختره×)
-اسمت چیه؟
×یونا
-چه اسم قشنگی اسم منم دایونه
×ممنون..خانم شما خیلی مهربونید
-عااا خیلی زود اعتماد میکنی حواست باشه*چشمک
میخاستم بیشتر باهاش حرف بزنم ولی از اتاق بغلی
صدای چندنفر میومد نمیدونم چرا انقد اشنا بود
تازگیا همش حسای عجیب دارم امروزم صدای
اون پسره واسم اشنا بود
پس از یونا خدافظی کردم
و رفتم ببینم چخبره و با چیزی ک دیدم سر جام
میخکوب شدم اروم گفتم:خواب میبینم؟
که توجهشون بهم جلب شد یکیشون گفت:ارمی؟
اره خب اونا جیهوپ و شوگا جیمین بودن
از ذوقم نمیدونستم چیکار کنم ی جیغ خفه کشیدم
و رفتم سمتشون مطمئن بودم ک از ذوق قیافم
شبیه بچه پنج ساله شده سعی کردم خودمو
جمع و جور کنم و موفق شدم
گفتم:واسه چی اومدین اینجا اتفاقی افتاده؟
( پس ن حوصلشون سر رفته بود اومدن دور بزنن)
شوگا:خببب این دوتا بچه چندروزی بود خیلی اذیت میکردن نمیذاشتن بخوابم منم ی درس حسابی
بهشون دادم ک بتونم بخوابم
جیهوپ:یااا من چیکارم این وسط همش
تقصیر جیمین بود
جیمین:الکی ننداز تقصیر من خودتم شریک جرمی
دایون:خیلی خب فهمیدم اروم باشین
قشنگ توضیح بدین
شوگا:...
جیهوپ:...
جیمین:....
*فلش بک ب دیروز
اسلاید دو لباس دایون
اسلاید سه ماشین دایون
تموم شدد حمایت کنین
با همکاری@tired.army
*صبح
با صدای گوشیم چشامو باز کردم سر جام نیم خیز شدم
ب خودم کش و قوسی دادم ساعتو نگا کردم
ب حدی چشامو درشت کردم ک میخاست از کاسه دربیاد ساعت2و نیم ظهر بود
بدون اینکه نگاه کنم سریع گوشیم جواب دادم
دایون:بله
پسره:سلام من دیشب با شما برخوردم
و گوشیتون شکست
دایون:سلام..اها خب کی همو ببینیم؟
پسره:اااا بله بله خب کافه میونگدونگ چطوره؟
(پسره تو ذهنش:چقد هُوله نذاشت حرف بزنم)
دایون:خوبه پس ساعت5 میبینمتون خدافظ
پسره:خدافظ
وقتی گوشیم قعط کردم پاشدمو رفتم
جاحانگمیون درست کردم خوردم بعد
رفتم حموم و اومدم موهامو
خشک کردم حالت دادم بهشون و باز گذاشتم
لباسم عوض کردم و ی ارایش لایت کردم
کیفمو ورداشتم رفتم سوار ماشینم شدمو به سمت
بیمارستان حرکت کردم
امروز کاری نداشتم ولی میخاستم روزایی ک
نبودمو جبران کنم
وقتی رسیدم ب همه سلام کردمو رفتم داخل
اتاقم خیلی کثیف شده بود تصمیم گرفتم تمیزش
کنم بعد اینکه کل اتاقو تمیز مردم وسایلمو چیدم
و رفتم بیرون اگ کاری بود انجام بدم
که همون لحظه خانم شین بهم گف برم داروی
یه مریضی رو بدم قبول کردم و رفتم
ی دختر بچه بودخیلی خوشگل بود
رفتم داروش رو دادم و باهاش صحبت کردم
(علامت دختره×)
-اسمت چیه؟
×یونا
-چه اسم قشنگی اسم منم دایونه
×ممنون..خانم شما خیلی مهربونید
-عااا خیلی زود اعتماد میکنی حواست باشه*چشمک
میخاستم بیشتر باهاش حرف بزنم ولی از اتاق بغلی
صدای چندنفر میومد نمیدونم چرا انقد اشنا بود
تازگیا همش حسای عجیب دارم امروزم صدای
اون پسره واسم اشنا بود
پس از یونا خدافظی کردم
و رفتم ببینم چخبره و با چیزی ک دیدم سر جام
میخکوب شدم اروم گفتم:خواب میبینم؟
که توجهشون بهم جلب شد یکیشون گفت:ارمی؟
اره خب اونا جیهوپ و شوگا جیمین بودن
از ذوقم نمیدونستم چیکار کنم ی جیغ خفه کشیدم
و رفتم سمتشون مطمئن بودم ک از ذوق قیافم
شبیه بچه پنج ساله شده سعی کردم خودمو
جمع و جور کنم و موفق شدم
گفتم:واسه چی اومدین اینجا اتفاقی افتاده؟
( پس ن حوصلشون سر رفته بود اومدن دور بزنن)
شوگا:خببب این دوتا بچه چندروزی بود خیلی اذیت میکردن نمیذاشتن بخوابم منم ی درس حسابی
بهشون دادم ک بتونم بخوابم
جیهوپ:یااا من چیکارم این وسط همش
تقصیر جیمین بود
جیمین:الکی ننداز تقصیر من خودتم شریک جرمی
دایون:خیلی خب فهمیدم اروم باشین
قشنگ توضیح بدین
شوگا:...
جیهوپ:...
جیمین:....
*فلش بک ب دیروز
اسلاید دو لباس دایون
اسلاید سه ماشین دایون
تموم شدد حمایت کنین
با همکاری@tired.army
۳.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.