نمیتونم فراموشت کنم p5
نمیتونم فراموشت کنم p5
*فلش بک ب دیروز
(ویو شوگا)
تو خواب نازم بودم که با صدای داد بیدار شدم
رفتم ببینم چخبره ک دیدم جیمین و جیهوپ
دارن سر تیکه اخر پیتزا دعوا میکنن
رفتم ی پس گردنی نثارشون کردم و
گفتم:یااا چرا انقد سروصدا میکنین پیتزا هم مگه دعوا داره اخه میخوام بخوابم صداتون دربیاد
من میدونم و شما
بعد حرفم برگشتم تو تختم ب ادامه خوابم رسیدم
که یهو با سروصدای زیادی دوباره از خواب پریدم
عصبی بلند شدم رفتم دیدم که پارتی گرفتن
با خودم گفتم باید دست ب کار بشم
رفتم تو اشپزخونه و ازون جایی خوابم میومد
ولی باید درس درست و حسابی بهشون میدادم
چنتا دونات درست کردمو توشون مُسهِل ریختم
رفتم پیششون و با خونسردی بهشون گفتم
بیان دونات بخورن
اونا با خوشخالی اومدن خوردن حتی ی زره هم نموند
بعدم راضی از کارم پاشدم رفتم خوابیدم
بعد از چندروز تنها خواب خوبم بود
*پایان فلش بک
دایون:خیلیم عالی الان واقا
نمیدونم تقصیر کدومتون بوده ولی فعل..
حرفم با دوییدن جیهوپ و جیمین
به سمت دستشویی نصفه موند
یه نگاه ب شوگا کردم که بنظر میومد
اصلا از کارش پشیمون نیس و یک لبخند
پیروز مندانه زده بود
بعد اینکه جیمین و جیهوپ اومدن
بهشون دارو دادم
وقتی خواستن برن خونشون باهاشون
تا پیش ماشین رفتم
داشتم برمیگشتم که با صدای جیمین برگشتم
جیمین:ااا..ببخشید ماشین استارت نمیخوره میش...
هنوز حرفش تموم نشده بود پریدم وسط حرفش
دایون:من میتونم برسونمتون
جیمین:نه نه نمیخواد شما کار دارید
دایون:نه من امروز شیفت نیستم اشکال نداره
جیمین:باشه
بلخره جیمین قبول کرد منم رفتم به
خانم شین گفتم که میرم خونه
بعد رفتیم سوار ماشین شدیم
جیهوپ جلو نشست جیمین و شوگا هم عقب
راه افتادیم
جیهوپ هم ادرس میداد بهم
ادرس دقیقا همون ساختمونی بود
که من زندگی میکردم کفتم
دایون:همسایه هستیم که
جیهوپ:چطور؟ مگه خونت اینجاست
دایون:اره من طبقه نهمم
جیهوپ:که اینطور
ماشینو پارک کردم و باهم رفتیم
سوار اسانسور شدیم
فهمیدم که خونه جیهوپ طبقه بالا من هست و
جیمین و شوگا اومدن سر بزنن
خدافظی کردم و رفتم
وارد خونه شدم خودمو انداختم رو مبل
داشتم ب اتفاقایی که افتاد فکر میکردم
که اگه امروز نمیرفتم بیمارستان
شاید هیچوقت فرصت اینکه بی تی اس رو ببینم نداشتم
انقد خسته بودم که پلکام سنگینی میکرد
چشمامو بستم که یکم استراحت کنم ولی خوابم برد
با صدای گوشیم بیدار شدم
ساعت 4بود
گوشیو جواب دادم همون پسره بود
دایون:سلام
پسره:سلام دایون میخواستم تو بیمارستان
بگم که کسی که باهاش برخوردی
و گوشیت شکست من بودم ولی نشد بعد کلا یادم رفت که بگم
دایون:هن؟ یعنی چی که من بودم
جیهوپ:من جیهوپم
دایون:ااااا چطور نشناختمت ببخشید
اگه باهات یکم تند حرف زدم منظوری نداشتم
جیهوپ:...
تموممم
با همکاری@tired.army
*فلش بک ب دیروز
(ویو شوگا)
تو خواب نازم بودم که با صدای داد بیدار شدم
رفتم ببینم چخبره ک دیدم جیمین و جیهوپ
دارن سر تیکه اخر پیتزا دعوا میکنن
رفتم ی پس گردنی نثارشون کردم و
گفتم:یااا چرا انقد سروصدا میکنین پیتزا هم مگه دعوا داره اخه میخوام بخوابم صداتون دربیاد
من میدونم و شما
بعد حرفم برگشتم تو تختم ب ادامه خوابم رسیدم
که یهو با سروصدای زیادی دوباره از خواب پریدم
عصبی بلند شدم رفتم دیدم که پارتی گرفتن
با خودم گفتم باید دست ب کار بشم
رفتم تو اشپزخونه و ازون جایی خوابم میومد
ولی باید درس درست و حسابی بهشون میدادم
چنتا دونات درست کردمو توشون مُسهِل ریختم
رفتم پیششون و با خونسردی بهشون گفتم
بیان دونات بخورن
اونا با خوشخالی اومدن خوردن حتی ی زره هم نموند
بعدم راضی از کارم پاشدم رفتم خوابیدم
بعد از چندروز تنها خواب خوبم بود
*پایان فلش بک
دایون:خیلیم عالی الان واقا
نمیدونم تقصیر کدومتون بوده ولی فعل..
حرفم با دوییدن جیهوپ و جیمین
به سمت دستشویی نصفه موند
یه نگاه ب شوگا کردم که بنظر میومد
اصلا از کارش پشیمون نیس و یک لبخند
پیروز مندانه زده بود
بعد اینکه جیمین و جیهوپ اومدن
بهشون دارو دادم
وقتی خواستن برن خونشون باهاشون
تا پیش ماشین رفتم
داشتم برمیگشتم که با صدای جیمین برگشتم
جیمین:ااا..ببخشید ماشین استارت نمیخوره میش...
هنوز حرفش تموم نشده بود پریدم وسط حرفش
دایون:من میتونم برسونمتون
جیمین:نه نه نمیخواد شما کار دارید
دایون:نه من امروز شیفت نیستم اشکال نداره
جیمین:باشه
بلخره جیمین قبول کرد منم رفتم به
خانم شین گفتم که میرم خونه
بعد رفتیم سوار ماشین شدیم
جیهوپ جلو نشست جیمین و شوگا هم عقب
راه افتادیم
جیهوپ هم ادرس میداد بهم
ادرس دقیقا همون ساختمونی بود
که من زندگی میکردم کفتم
دایون:همسایه هستیم که
جیهوپ:چطور؟ مگه خونت اینجاست
دایون:اره من طبقه نهمم
جیهوپ:که اینطور
ماشینو پارک کردم و باهم رفتیم
سوار اسانسور شدیم
فهمیدم که خونه جیهوپ طبقه بالا من هست و
جیمین و شوگا اومدن سر بزنن
خدافظی کردم و رفتم
وارد خونه شدم خودمو انداختم رو مبل
داشتم ب اتفاقایی که افتاد فکر میکردم
که اگه امروز نمیرفتم بیمارستان
شاید هیچوقت فرصت اینکه بی تی اس رو ببینم نداشتم
انقد خسته بودم که پلکام سنگینی میکرد
چشمامو بستم که یکم استراحت کنم ولی خوابم برد
با صدای گوشیم بیدار شدم
ساعت 4بود
گوشیو جواب دادم همون پسره بود
دایون:سلام
پسره:سلام دایون میخواستم تو بیمارستان
بگم که کسی که باهاش برخوردی
و گوشیت شکست من بودم ولی نشد بعد کلا یادم رفت که بگم
دایون:هن؟ یعنی چی که من بودم
جیهوپ:من جیهوپم
دایون:ااااا چطور نشناختمت ببخشید
اگه باهات یکم تند حرف زدم منظوری نداشتم
جیهوپ:...
تموممم
با همکاری@tired.army
۲.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.