Part ¹
Part ¹
با بی حوصلگی زل زده بود به جام شراب روبهروش و گهگداری به فرشته روبه روش نگاهی مینداخت که چطور بدبختانه جلوش زانو زده و طلب آزادی میکنه
با صدای نازکش درحال زرزر بود و هرچند ثانیه یبار ی قطره اشک از چشماش سرازیر میشد...
این چه فاکی بود!؟ با عصبانیت جام شرابش رو تو سر پسر کوبوند:
"اون دهن ت*میتو ببند!"
از جاش بلند و همینطور که بال های سیاهش روز زمین کشیده میشدن قدم های استوارش رو به سمت در خروجی برد...
با اخمای درهم رفته و حاله ای سیاه دورش به سمت یکی از سربازای سیاه پوش رفت و دستور داد جنازه اون فرشته رومخ رو تو آتش بندازن و هدیه به آتش کنن...
بعد از دقایقی به سمت کتابخونه رفت..
یکی از کتاب ها ک "انسانها" نام داشت رو برداشت و بازش کرد ، با نیشخند خیره شده بود به عکسهای تو کتاب:
"دفعه بعد به جای فرشته های ت*ماتیک ی انسان برای خودم میارم! ی انسان بی نقص و زیبا!"
رفته بود به زمین ...
شات ویسکی شو بالا آورد و انسان های روبهروش رو برنداز کرد ... زن و مردهایی که با موسیقی بدن هاشون رو با ریتم خاصی به هم م***لیدن و بعضی ها درحال بو*یدن زن های روبهروشون بودن با کمی نگاه دیگه، توجهش جلب پسری شد که با قراردادن قلمبه ای پول تو تاپ دختر روبهروش چشمکی بهش میزد و میگفت ک فردا دیدار دوباره خواهند داشت ... انسان های گستاخ !
با بیشتر دیدزدن پسر تونست از ظاهر بینقصش پی ببره...
لباش رو لیسید...خودش بود! همون کسی که لیاقت یودن با پسر لوسیفر رو داشت!!
#Bloody_Escape
با بی حوصلگی زل زده بود به جام شراب روبهروش و گهگداری به فرشته روبه روش نگاهی مینداخت که چطور بدبختانه جلوش زانو زده و طلب آزادی میکنه
با صدای نازکش درحال زرزر بود و هرچند ثانیه یبار ی قطره اشک از چشماش سرازیر میشد...
این چه فاکی بود!؟ با عصبانیت جام شرابش رو تو سر پسر کوبوند:
"اون دهن ت*میتو ببند!"
از جاش بلند و همینطور که بال های سیاهش روز زمین کشیده میشدن قدم های استوارش رو به سمت در خروجی برد...
با اخمای درهم رفته و حاله ای سیاه دورش به سمت یکی از سربازای سیاه پوش رفت و دستور داد جنازه اون فرشته رومخ رو تو آتش بندازن و هدیه به آتش کنن...
بعد از دقایقی به سمت کتابخونه رفت..
یکی از کتاب ها ک "انسانها" نام داشت رو برداشت و بازش کرد ، با نیشخند خیره شده بود به عکسهای تو کتاب:
"دفعه بعد به جای فرشته های ت*ماتیک ی انسان برای خودم میارم! ی انسان بی نقص و زیبا!"
رفته بود به زمین ...
شات ویسکی شو بالا آورد و انسان های روبهروش رو برنداز کرد ... زن و مردهایی که با موسیقی بدن هاشون رو با ریتم خاصی به هم م***لیدن و بعضی ها درحال بو*یدن زن های روبهروشون بودن با کمی نگاه دیگه، توجهش جلب پسری شد که با قراردادن قلمبه ای پول تو تاپ دختر روبهروش چشمکی بهش میزد و میگفت ک فردا دیدار دوباره خواهند داشت ... انسان های گستاخ !
با بیشتر دیدزدن پسر تونست از ظاهر بینقصش پی ببره...
لباش رو لیسید...خودش بود! همون کسی که لیاقت یودن با پسر لوسیفر رو داشت!!
#Bloody_Escape
۷.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.