طوفان عشق پارت چهل و شیش مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_چهل_و_شیش #مهدیه_عسگری
تقه ای به در خورد و بعدم صدای آرمین بلند شد:آوا عزیزم میشه در و باز کنی؟!.....
نفسمو به فشار فوت کردم به بیرون.....یه لحظه نمیشه تنها باشی.....
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و بازش کردم و به چارچوب در تکیه دادم و جدی پرسیدم:چیه؟!چی میخوای؟!......
خیره نگام کرد و دستی توی موهای پرپشتش کشید و بعد از مکثی گفت:آوا من واقعا متاسفم....نمی خواستم این طوری بشه.....
آراد اخلاقش اینطوری نباید زیاد به حرفاش توجه کنی.......
ولی دیدی که من بخاطر تو توی روشم ایستادم.....
با حرص نگاش کردم....همه ی اینا زیر سر خودش بود و هر دفعه هم پرو پرو میخواست من ببخشمش......
عصبی داد زدم:اگه متاسفی بزار من برم.....خستم کردی آرمین...
منو مثله یه زندانی اینجا زندونی کردی.....
منو از خانوادم دور کردی.....
هیچ خبری ازشون ندارم.....معلوم نیست تو چه حالین......
بهم تجاوز کردی و دخترونگیمو ازم گرفتی.... آرزوهام و رویاهامو همرو ازم گرفتی.....
بلند زدم زیر گریه و به چشمای غمگینش زل زدم.....در همون حال ادامه دادم:تو نه تنها جسمم و بلکه روحمو هم نه یک بار بلکه هزاران بار کشتی....
من دیگه هیچ وقت نمی تونم مثله یه دختر عادی ازدواج منم و تشکیل خانواده بدم....
به قول تو یه مرد مطلقه با چند تا بچه قد و نیم قد یا یه پیرمرد خرفت میاد منو میگیره....
به هرکسی هم که بگم باباجان به خدا به پیر به پیغمبر من نمی خواستم با طرف باشم باور نمیکنه.....
تو منو اسیر خودخواهی های خودت کردی آرمین.... هیچوقت نمی بخشمت.....
تا خواست چیزی بگه درو محکم به روش بستم و قفلش کردم و پشت در سر خوردم و هق هق گریم شدت گرفت.....
تقه ای به در خورد و بعدم صدای آرمین بلند شد:آوا عزیزم میشه در و باز کنی؟!.....
نفسمو به فشار فوت کردم به بیرون.....یه لحظه نمیشه تنها باشی.....
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و بازش کردم و به چارچوب در تکیه دادم و جدی پرسیدم:چیه؟!چی میخوای؟!......
خیره نگام کرد و دستی توی موهای پرپشتش کشید و بعد از مکثی گفت:آوا من واقعا متاسفم....نمی خواستم این طوری بشه.....
آراد اخلاقش اینطوری نباید زیاد به حرفاش توجه کنی.......
ولی دیدی که من بخاطر تو توی روشم ایستادم.....
با حرص نگاش کردم....همه ی اینا زیر سر خودش بود و هر دفعه هم پرو پرو میخواست من ببخشمش......
عصبی داد زدم:اگه متاسفی بزار من برم.....خستم کردی آرمین...
منو مثله یه زندانی اینجا زندونی کردی.....
منو از خانوادم دور کردی.....
هیچ خبری ازشون ندارم.....معلوم نیست تو چه حالین......
بهم تجاوز کردی و دخترونگیمو ازم گرفتی.... آرزوهام و رویاهامو همرو ازم گرفتی.....
بلند زدم زیر گریه و به چشمای غمگینش زل زدم.....در همون حال ادامه دادم:تو نه تنها جسمم و بلکه روحمو هم نه یک بار بلکه هزاران بار کشتی....
من دیگه هیچ وقت نمی تونم مثله یه دختر عادی ازدواج منم و تشکیل خانواده بدم....
به قول تو یه مرد مطلقه با چند تا بچه قد و نیم قد یا یه پیرمرد خرفت میاد منو میگیره....
به هرکسی هم که بگم باباجان به خدا به پیر به پیغمبر من نمی خواستم با طرف باشم باور نمیکنه.....
تو منو اسیر خودخواهی های خودت کردی آرمین.... هیچوقت نمی بخشمت.....
تا خواست چیزی بگه درو محکم به روش بستم و قفلش کردم و پشت در سر خوردم و هق هق گریم شدت گرفت.....
۵.۵k
۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.