خاکستر عشق پارت
خاکستر عشق پارت ۲۱
جیمین و تهیونگ: پس چیه ؟؟
کوک: ا.ت داشت با جویی بازی میکرد دوتایی مشغول بودن دوتاشونم خوابشون برد وقتی ا.ت رو بلند کردم ببرم تو اتاقش هودیش بالا رفت و زخم روی شکمش رو دیدم و وقتی هم بیدار شد آستینشو داد بالا تا به جویی غذا بده ک زخم رو دستشو دیدم پرسیدم چیشده نگفت خیلی اصرار کردم ک گفت کتک خورده ولی نگفت از کی و من فهمیدم ک کار شماها بوده و اصرار کردم کرم بزنم و ا.ت ناچار لباسشو داد بالا اول رو شکم و کمرش زدم بعدشم رو دستش ۰یزی شماها فک میکنین نیست مگه من همچین آدمیم یا ا.ت اون باهام ۸سال تفاوت سنی داره و من ۲۵سال دارم ات ۱۷ فک نکنم اون هم همچین چیزی حتی فکر کرده باشه چتونه شماها بعدشم من با ا.ت فقط دوستم حتی به سن هم مربوط نیست
ا.ت:م..من ..منن قسد ب...دی نداشت...م باور.. کنین حتی...با کو.ک فکر..شم نکر..دم ا..ون فقط دو...ستمه همین
جیمین:*ا.ت ک اینو گفت بی جون افتاد کنا تخت و خون دور و برش رو گرفته بود این چند روز اخیر خیلی با ا.ت بد رفتاری کردیم و حتی در حد مرگ کتکش زدیم و فک نکنم این حقش بوده باشه * یا کوک از اول میگفتی نمیدونستم
کوک:آخه میذارین آدم حرف بزنه گرازی این گراز بخدا
تهیونگ: ا.ت ا.ت من متاسفم نمیدونستم ا.ت بیدار شو ا.ت حالت خوبه ایششش همش تقصیر اون چان اون وو لعنتیه اعصابم بهم ریخت منن اعصبانیتم رو ا.ت خالی کردم
جیمین: به نظرت حالش خوبه؟ زخمای دیروزش هنوز خوب نشده بودن هنوزم زخماش خونریزی دارن منگل بری راه پله رو ببینی وا میری ک خودشم خونریزی داشته
تهیونگ:چیزه تازه شکمش خورد به لبه تخت اونم بد جور کار من نبود به حضرت پشم * آره جون خودت پسرم آرام باش آرام ریلکس*
جیمین: 😑😑😑😑😑😑خوبم🙂🙂🤌🤌🤌🤌🤌🤌🤌
ا.ت رو بغل کردم و بردمش حموم به تهیونگ هم گفتم بره بیرون و تو اتاقش استراحت کنه تا بهتر شه بعدشم ک بدن ا.ت رو شستم زخم کنار شکمش رو دیدم کبود شده بود و کمرش هم هنوز زخم بود بعدش روی دستشو پانسمان کردم تهیونگ انگار داشته گاو سلاخی میکرده اوف تهیونگ اوف ا.ت رو گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم و نوازشش کردم تا آروم بشه من چم شده بود چرا حسم نسبت بهش داره عوض میشه چرا دارم بهش علاقه مند میشم اون کسیه ک پدرش باعث شد خانوادم نابود بشه ولی من داره حسم نسبت به دخترش عوض میشه .....
جیمین و تهیونگ: پس چیه ؟؟
کوک: ا.ت داشت با جویی بازی میکرد دوتایی مشغول بودن دوتاشونم خوابشون برد وقتی ا.ت رو بلند کردم ببرم تو اتاقش هودیش بالا رفت و زخم روی شکمش رو دیدم و وقتی هم بیدار شد آستینشو داد بالا تا به جویی غذا بده ک زخم رو دستشو دیدم پرسیدم چیشده نگفت خیلی اصرار کردم ک گفت کتک خورده ولی نگفت از کی و من فهمیدم ک کار شماها بوده و اصرار کردم کرم بزنم و ا.ت ناچار لباسشو داد بالا اول رو شکم و کمرش زدم بعدشم رو دستش ۰یزی شماها فک میکنین نیست مگه من همچین آدمیم یا ا.ت اون باهام ۸سال تفاوت سنی داره و من ۲۵سال دارم ات ۱۷ فک نکنم اون هم همچین چیزی حتی فکر کرده باشه چتونه شماها بعدشم من با ا.ت فقط دوستم حتی به سن هم مربوط نیست
ا.ت:م..من ..منن قسد ب...دی نداشت...م باور.. کنین حتی...با کو.ک فکر..شم نکر..دم ا..ون فقط دو...ستمه همین
جیمین:*ا.ت ک اینو گفت بی جون افتاد کنا تخت و خون دور و برش رو گرفته بود این چند روز اخیر خیلی با ا.ت بد رفتاری کردیم و حتی در حد مرگ کتکش زدیم و فک نکنم این حقش بوده باشه * یا کوک از اول میگفتی نمیدونستم
کوک:آخه میذارین آدم حرف بزنه گرازی این گراز بخدا
تهیونگ: ا.ت ا.ت من متاسفم نمیدونستم ا.ت بیدار شو ا.ت حالت خوبه ایششش همش تقصیر اون چان اون وو لعنتیه اعصابم بهم ریخت منن اعصبانیتم رو ا.ت خالی کردم
جیمین: به نظرت حالش خوبه؟ زخمای دیروزش هنوز خوب نشده بودن هنوزم زخماش خونریزی دارن منگل بری راه پله رو ببینی وا میری ک خودشم خونریزی داشته
تهیونگ:چیزه تازه شکمش خورد به لبه تخت اونم بد جور کار من نبود به حضرت پشم * آره جون خودت پسرم آرام باش آرام ریلکس*
جیمین: 😑😑😑😑😑😑خوبم🙂🙂🤌🤌🤌🤌🤌🤌🤌
ا.ت رو بغل کردم و بردمش حموم به تهیونگ هم گفتم بره بیرون و تو اتاقش استراحت کنه تا بهتر شه بعدشم ک بدن ا.ت رو شستم زخم کنار شکمش رو دیدم کبود شده بود و کمرش هم هنوز زخم بود بعدش روی دستشو پانسمان کردم تهیونگ انگار داشته گاو سلاخی میکرده اوف تهیونگ اوف ا.ت رو گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم و نوازشش کردم تا آروم بشه من چم شده بود چرا حسم نسبت بهش داره عوض میشه چرا دارم بهش علاقه مند میشم اون کسیه ک پدرش باعث شد خانوادم نابود بشه ولی من داره حسم نسبت به دخترش عوض میشه .....
- ۶.۳k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط