یاد دارم یک غروب سرد سرد

یاد دارم یک غروب سرد سرد
می گذشت از توی کوچه دوره گرد
دوره گردم، کهنه قالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول برج است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم چه لک برداشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از آن خواهرم دلگیر بود
مشکل ما درد نان تنها نبود
شاید آن لحظه خدا با ما نبود
باز آواز درشت دوره گرد
رشته اندیشه ام را پاره کرد
دوره گردم، کهنه قالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت: آقا، سفره خالی می خری؟!


[ولی‌این‌خیلی‌قشنگ‌بود:) ]
دیدگاه ها (۰)

من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوماین جهان را عاری از هر غصه ...

•[حکایت‌ِهَمَمون....]گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از م...

در آتشم، در آبم، چون محرمی‌ نیابمکنجی روم که یا رب، این تیغ ...

و فاصله ای ست ابدیمیان «عشق» و «دوست داشتن»که برای پیمودن ای...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط