~~~فیک ھمسر مخفی~~~
پارت : ۱۹
نه نههه مامان ن
نباید میزاشتم ببرنش نه
اون حق نداره منو اینجا تنها بزاره
+مامان مااماااانهههه
انقد جیق زده بودم که گلوم میسوخت!
ولی بی اهمیت بهش دوباره جیق میزدم
ازش میخواستم ترکم نکنخه
دو نفر بزور گرفتنم
دیدم گریه هاشودیدم شکستنشو
ولی چرا دم نمیزد؟
بزور سوار ماشین کردنش
اخرین نگاه گریونشو حوالم کردو رفت...!
به همین راحتی!
رفت؟!
اره رفت.!.
نگام به سمت بالا چرخید!
رو بالکن بود!
داشت نگاهمون میکرد؟!
چرا نفهمیدم کار خودشه؟
مگ چه هیزم تری بهش فروختم؟
عصبانی داخل عمارت رفتم پله به پله تند بالا میرفتم اندازه هر پله ای که بالا میرفتم تنفرم بهش زیاد میشد
بدون اجازه درو باز کردم
هنوز رو بالکن بود
خونسرد گفت
_اجازه دادم بیای؟
+چرا بردیش؟ چراا؟
از بالکن فاصله گرفت اومد داخل و درست روبه روم قرار گرفت
_زیادی بهش وابسته بودی!
گنگ نگاش کردم وابسته بودم؟
اون مادرم بود طبیعیه هر فرزندی وابسته والدینشه!
پوزخند صدا داری زدم
+حسودیت میشه؟
اینبار داد زدم
+جوابمو بده؟ حسودیت میشد؟
صدای جیقام اجوما با چند خدمه دیگه رو سمت اتاق کشوند
اجوما هینی کشید گفت
#دختره خیر سر اینجا چه غلطی میکنی؟
دیگ نتونستم اراده دستم در رفت و رو صورت صافو بی نقسش فرود اومد
صورتش نرم بود!
خدمه با بهت بهم نگاه مردن خودمم باورم نشد ی لحظه
صورت یکطرفه شدشو برگردوند و خیره بهم اجومارو مخاطب قرار داد و با صدایی ک سیع بر کنترل داشت گفت
_میبریش ت اتاقش همونجا نگهش میداری تا بیام اگ فقط اگه ی لحظه ازش قافل بشی خودم پرتت میکنم بیرون! شی فهم شد؟
#ب...بله ارباب جوان
نه نههه مامان ن
نباید میزاشتم ببرنش نه
اون حق نداره منو اینجا تنها بزاره
+مامان مااماااانهههه
انقد جیق زده بودم که گلوم میسوخت!
ولی بی اهمیت بهش دوباره جیق میزدم
ازش میخواستم ترکم نکنخه
دو نفر بزور گرفتنم
دیدم گریه هاشودیدم شکستنشو
ولی چرا دم نمیزد؟
بزور سوار ماشین کردنش
اخرین نگاه گریونشو حوالم کردو رفت...!
به همین راحتی!
رفت؟!
اره رفت.!.
نگام به سمت بالا چرخید!
رو بالکن بود!
داشت نگاهمون میکرد؟!
چرا نفهمیدم کار خودشه؟
مگ چه هیزم تری بهش فروختم؟
عصبانی داخل عمارت رفتم پله به پله تند بالا میرفتم اندازه هر پله ای که بالا میرفتم تنفرم بهش زیاد میشد
بدون اجازه درو باز کردم
هنوز رو بالکن بود
خونسرد گفت
_اجازه دادم بیای؟
+چرا بردیش؟ چراا؟
از بالکن فاصله گرفت اومد داخل و درست روبه روم قرار گرفت
_زیادی بهش وابسته بودی!
گنگ نگاش کردم وابسته بودم؟
اون مادرم بود طبیعیه هر فرزندی وابسته والدینشه!
پوزخند صدا داری زدم
+حسودیت میشه؟
اینبار داد زدم
+جوابمو بده؟ حسودیت میشد؟
صدای جیقام اجوما با چند خدمه دیگه رو سمت اتاق کشوند
اجوما هینی کشید گفت
#دختره خیر سر اینجا چه غلطی میکنی؟
دیگ نتونستم اراده دستم در رفت و رو صورت صافو بی نقسش فرود اومد
صورتش نرم بود!
خدمه با بهت بهم نگاه مردن خودمم باورم نشد ی لحظه
صورت یکطرفه شدشو برگردوند و خیره بهم اجومارو مخاطب قرار داد و با صدایی ک سیع بر کنترل داشت گفت
_میبریش ت اتاقش همونجا نگهش میداری تا بیام اگ فقط اگه ی لحظه ازش قافل بشی خودم پرتت میکنم بیرون! شی فهم شد؟
#ب...بله ارباب جوان
۱۲.۷k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.