تصور کن تیهونگ مافیا
ساعت ۴:۳۰ صبح بود تیهونگ بیدارم کرد پاشدم صبحانه خوردم رفتم لباسمو پوشیدم وسایلم رو جمع کردم تغذیهای که تیهونگ گذاشته بود بر داشتم و به سمت مدرسه حرکت کردیم
( اسم مدرسه رو شما بگین )
وارد مدرسه شدم و از تیهونگ خداحافظی کردم
یه دختره پرو اونجا بود که من تا پام گذاشتم تو مدرسه پرتم کرد زمین با خون سردی بلند شدم گفتم : خر جفتک میندازه دختره داشت از حرس میترکید رفتم از معاونمون (جیسو) پرسیدم که کلاسم کجاست زنگ خورد و همه رفتیم سر کلاس جا نبود فقط یک جا بود که بقل جونکوک بود من اصلا دوست نداشتم برم پیشش ولی خب جا نبود رفتم نشستم سلام داد منم اصلا نه واکنش نشون دادم نه جواب سلام دادم
معلم اومد خودش معرفی کرد : سلام بچه ها من پارک رزی معلم ریاضی هستم
بعدم همه نشستیم پسره وسط درس داشت با من حرف میزد که معلم فهمید گفت بریم دفتر که نذاشت حتی من حرف بزنم و از کلاس انداختمون بیرون
رسیدیم دفتر مدیر و سلام کردیم من نمی دونستم کی بنابراین اسم روی کتشو خوندم نوشته بود لالیسا مانوبان این معلم ها و معاون هام مگه ایدول نبودن ولش کن مدیر پرسید برای چی آمدید من همه چی رو توضیح دادم و برامون منفی گذاشت من داشتم همه چی رو توضیح میدادم که گفت پدر یا مادرت آمدن بگو بیان درفتر من منم دیگه هیچی نگفتم چون میدونستم اگه حرف بزنم برام بد میشه
۷ ساعت بعد
تیهونگ آمد مدرسه پریدم بغلش بچه ها باورشون نمیشد اون بابایی من چون یکی از خفن ترین مافیا هاست
گفتم بره دفتر
تیهونگ ویو
روز اول آخه چه دسته گلی به آب دادی من ا.ت سرش انداخت پایین دستشو گرفتم رفتیم دفتر
تق تق
لیسا : بیاید داخل
تیهونگ : سلام خانم مانوبان مشکلی پیش آمده
ویو ا.ت
مدیر : دخترتون زنگ اول اصلا به درس گوش نداد تازه حاضر جوابی هم میکنه
دیدم تیهونگ داره چشم غره میره خیلی ترسیدم
حرف های تیهونگ و لیسا تمام شد و با عصبانیت محکم دستم فشار داد و بردم داخل ماشین
---------------
بقیشم پارت بعد
( اسم مدرسه رو شما بگین )
وارد مدرسه شدم و از تیهونگ خداحافظی کردم
یه دختره پرو اونجا بود که من تا پام گذاشتم تو مدرسه پرتم کرد زمین با خون سردی بلند شدم گفتم : خر جفتک میندازه دختره داشت از حرس میترکید رفتم از معاونمون (جیسو) پرسیدم که کلاسم کجاست زنگ خورد و همه رفتیم سر کلاس جا نبود فقط یک جا بود که بقل جونکوک بود من اصلا دوست نداشتم برم پیشش ولی خب جا نبود رفتم نشستم سلام داد منم اصلا نه واکنش نشون دادم نه جواب سلام دادم
معلم اومد خودش معرفی کرد : سلام بچه ها من پارک رزی معلم ریاضی هستم
بعدم همه نشستیم پسره وسط درس داشت با من حرف میزد که معلم فهمید گفت بریم دفتر که نذاشت حتی من حرف بزنم و از کلاس انداختمون بیرون
رسیدیم دفتر مدیر و سلام کردیم من نمی دونستم کی بنابراین اسم روی کتشو خوندم نوشته بود لالیسا مانوبان این معلم ها و معاون هام مگه ایدول نبودن ولش کن مدیر پرسید برای چی آمدید من همه چی رو توضیح دادم و برامون منفی گذاشت من داشتم همه چی رو توضیح میدادم که گفت پدر یا مادرت آمدن بگو بیان درفتر من منم دیگه هیچی نگفتم چون میدونستم اگه حرف بزنم برام بد میشه
۷ ساعت بعد
تیهونگ آمد مدرسه پریدم بغلش بچه ها باورشون نمیشد اون بابایی من چون یکی از خفن ترین مافیا هاست
گفتم بره دفتر
تیهونگ ویو
روز اول آخه چه دسته گلی به آب دادی من ا.ت سرش انداخت پایین دستشو گرفتم رفتیم دفتر
تق تق
لیسا : بیاید داخل
تیهونگ : سلام خانم مانوبان مشکلی پیش آمده
ویو ا.ت
مدیر : دخترتون زنگ اول اصلا به درس گوش نداد تازه حاضر جوابی هم میکنه
دیدم تیهونگ داره چشم غره میره خیلی ترسیدم
حرف های تیهونگ و لیسا تمام شد و با عصبانیت محکم دستم فشار داد و بردم داخل ماشین
---------------
بقیشم پارت بعد
۲.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.