پارت 171
#پارت_171
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
_ اینجا چیکار میکنی ؟!
بی توجه به سوال من در رو بست :
به پیشنهادم فکر کردی ؟!
_ جوابمو همون روز بهت دادم تو واسه بچه ی من پدر نمیشی !!
ابرویی بالا انداخت : میشم !
تینا رو تو بغلم فشردم : نمیشی!
دستی به گوشخ لبش کشید :
بهم این فرصت رو بده بهت ثابت کنم .
پوزخندی زدم بهش جوابی ندادم لب باز کرد حرف بزنه
که یهو در باز شد :
مه...
با دیدن کیوان حرف تو دهنش ماسید شوکه به کیوان نگاه میکرد
دستی به موهاش کشید:
چطوری شراره ؟!
_ اینجا چیکار میکنی ؟
اشاره ایی به من کرد :
اومدم مهسا و دختر..
مکثی کرد :
دخنرمونو ببینم !
با شنیدن کلمه دخترمون چشمام گرد شد شراره ناباور به ما نگاه میکرد
شوکه گفت :
دخترتون ؟!!
سری به نشونه مثبت تکون داد :
اره دیگه دخترمونم به زودی قراره اسمش تو شناسنامه م بره
سکوت عجیبی اتاق رو فرا گرفت ، قدرت حرف زدن از من گرفته شد
یعنی انقدر از حرفش تعجب کرده بودم که ذهنم قدرت بیان هیچ حرفی رو بهم نمیداد
هنوز نگاه غیر بارو شراره بینمون سرگردان بود
لب باز کردم :
ما کی همچین قول قراری داشتیم ؟!
نگاهشو بهم دوخت و چیزی نگفت
شراره یه ببخشید و گفت و از اتاق خارج شد ، بچه رو تختش گذاشتم
عصبی رو به کیوان گفتم :
چرا میخوای عذابش بدی ؟!
#پارت_172
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
_ دوست دارم !
تند گفتم : اون دوستت داره !
شونه ایی بالا انداخت : برام مهم نیست من از اولشم اون رو نمیخواستم
سری به نشونه تاسف تکون دادم :
برات متاسفم واقعا ...
_ تاسفتم دوست دارم
بهش نزدیک شدم :
میدونی دارم به چی فکر میکنم ؟!
_ به چی ؟!
_ به اینکه یه ادم چقدر میتونه عوض شده باشه که هم دل کسی رو که دوستش داره بشکنه
هم به دوست صمیمیش خیانت کنه
چی شد کیوان ؟ چرا اینجوری شدی ؟
نگاهشو ازم گرفت :
قبلا دلیلشو بهت گفتم
_ دلیلش انقدر بزرگ بود که دوستت خیانت کنی ؟ اره اون به من ت. عرض کرده بود اما من ببخشیدمش
تو چرا باید ازش کینه به دل بگیری ؟
_ چون دوست دارم
پوزخندی زدم :
چرت نگو کیوان ، آرش درسته به من بد کرد اما در کنارش انقدر خوشبت بودم که ...
پرید وسط حرفم : اگه خوشبت بودی چرا بهت خیانت کرد ؟!
قلبم فشرده شد از یاداوری گذشته
جوابی واسه حرفش نداشتم
صدای پوزخندشو شنیدم :
جوابی نداری نه ؟!
بازم سکوت کردم که بهم نزدیک شد :
مهسا اره من نامرد عالم ، اره پست فطرت عالم ولی به قران قسم
دوست داشتنت دست خودم نبود ! اصلا نمیدونم کی و از کجا عاشقت شدم
فقط میدونم وقتی به خودم اومدم که تو با آزش ازدواج کردی
اما اینو بدون تنفر من نسبت به آرش از وقتی شروع شد که
فهمیدم مت..جاوزگره !
#پارت_173
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
و از یه متجاوزگز چندش اورتر نیست !
تک خنده عصبی کردم :
اما آرش بی گناهه!!
_ ازش دفاع میکنی ؟!
حوصله این بحث خسته کننده رو نداشتم ازش رو برگردوندم و عصبی گفتم :
خواهشا دیگه دور و بر ما پیدات نشه
چند دقیقه بعد صدای برهم خوردن در شنیده شد
نفس عمیقی کشید با یاداوری شراره اه از نهادم بلند شد
لعنتی الان چه فکرایی که پیش خودش نکرده
محکم چشمامو رو هم گذاشتم
_شراره
همین طور که میپچید تو کوچه گفت: جانم
اروم گفتم :
بخدا کیوان داشت چرت میگفت اصلا اون حرفا رو از خودش اورد
من ... من اصلا ...
پرید وسط حرفم خشک گفت :
میدونم
با ایستادن جلو در خونه پیاده شدم
و از صندلی عقل دخترکم رو برداشتم میخواستم ساکشم بردارم که گفت :
من میارم گلم تو برو
تشکری کردم و سمت خونه قدم برداشتم
با وارد شدنم به خونه ...
#پارت_174
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
با وارد شدنم به خونه صدای دست و جیغ بلند شد
شوکه سرمو بلند کردم با دیدن الهه و امید که کل حیاط رو تزنین کرده بودن
چشمام برق زد هر سمتم اومدن
_ خوش اومدید
لبخند عمیقی زدم : واقعا ممنونم اینجا خیلی خوشگله
الهه همین طور که تینا رو ازم میگرفت گفت:
قابل تو این فسقلی رو نداره
اشک تو چشمام جمع شد ، این دو نفر موفق العاده بودن
بهم جا دادن، کمکم کردن هیچ وقت یادم نمیره روزی که خواستم خونه بگیرم چقدر عصبی و ناراحت شدن
با اینکه باهم نسبتی ندارند اما از هر خانواده ایی برام خانواده تر بودن
بیشتر از هر کسی حمایتم کردن ! من به اینا مدیونم !
با قرار گرفتن دستی رو شونه م به خودم اومدم
_ اووه گریه چرا ؟
متعجب دستی به گونه م کشیدم با حس خیسی دستم گرفتم :
وا من کی گریه کردم ؟!
شراره سری به راست و چپ تکون داد :
خدا شفات بده مامان کوچولو ، فکر کنم فشار زایمان خی
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
_ اینجا چیکار میکنی ؟!
بی توجه به سوال من در رو بست :
به پیشنهادم فکر کردی ؟!
_ جوابمو همون روز بهت دادم تو واسه بچه ی من پدر نمیشی !!
ابرویی بالا انداخت : میشم !
تینا رو تو بغلم فشردم : نمیشی!
دستی به گوشخ لبش کشید :
بهم این فرصت رو بده بهت ثابت کنم .
پوزخندی زدم بهش جوابی ندادم لب باز کرد حرف بزنه
که یهو در باز شد :
مه...
با دیدن کیوان حرف تو دهنش ماسید شوکه به کیوان نگاه میکرد
دستی به موهاش کشید:
چطوری شراره ؟!
_ اینجا چیکار میکنی ؟
اشاره ایی به من کرد :
اومدم مهسا و دختر..
مکثی کرد :
دخنرمونو ببینم !
با شنیدن کلمه دخترمون چشمام گرد شد شراره ناباور به ما نگاه میکرد
شوکه گفت :
دخترتون ؟!!
سری به نشونه مثبت تکون داد :
اره دیگه دخترمونم به زودی قراره اسمش تو شناسنامه م بره
سکوت عجیبی اتاق رو فرا گرفت ، قدرت حرف زدن از من گرفته شد
یعنی انقدر از حرفش تعجب کرده بودم که ذهنم قدرت بیان هیچ حرفی رو بهم نمیداد
هنوز نگاه غیر بارو شراره بینمون سرگردان بود
لب باز کردم :
ما کی همچین قول قراری داشتیم ؟!
نگاهشو بهم دوخت و چیزی نگفت
شراره یه ببخشید و گفت و از اتاق خارج شد ، بچه رو تختش گذاشتم
عصبی رو به کیوان گفتم :
چرا میخوای عذابش بدی ؟!
#پارت_172
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
_ دوست دارم !
تند گفتم : اون دوستت داره !
شونه ایی بالا انداخت : برام مهم نیست من از اولشم اون رو نمیخواستم
سری به نشونه تاسف تکون دادم :
برات متاسفم واقعا ...
_ تاسفتم دوست دارم
بهش نزدیک شدم :
میدونی دارم به چی فکر میکنم ؟!
_ به چی ؟!
_ به اینکه یه ادم چقدر میتونه عوض شده باشه که هم دل کسی رو که دوستش داره بشکنه
هم به دوست صمیمیش خیانت کنه
چی شد کیوان ؟ چرا اینجوری شدی ؟
نگاهشو ازم گرفت :
قبلا دلیلشو بهت گفتم
_ دلیلش انقدر بزرگ بود که دوستت خیانت کنی ؟ اره اون به من ت. عرض کرده بود اما من ببخشیدمش
تو چرا باید ازش کینه به دل بگیری ؟
_ چون دوست دارم
پوزخندی زدم :
چرت نگو کیوان ، آرش درسته به من بد کرد اما در کنارش انقدر خوشبت بودم که ...
پرید وسط حرفم : اگه خوشبت بودی چرا بهت خیانت کرد ؟!
قلبم فشرده شد از یاداوری گذشته
جوابی واسه حرفش نداشتم
صدای پوزخندشو شنیدم :
جوابی نداری نه ؟!
بازم سکوت کردم که بهم نزدیک شد :
مهسا اره من نامرد عالم ، اره پست فطرت عالم ولی به قران قسم
دوست داشتنت دست خودم نبود ! اصلا نمیدونم کی و از کجا عاشقت شدم
فقط میدونم وقتی به خودم اومدم که تو با آزش ازدواج کردی
اما اینو بدون تنفر من نسبت به آرش از وقتی شروع شد که
فهمیدم مت..جاوزگره !
#پارت_173
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
و از یه متجاوزگز چندش اورتر نیست !
تک خنده عصبی کردم :
اما آرش بی گناهه!!
_ ازش دفاع میکنی ؟!
حوصله این بحث خسته کننده رو نداشتم ازش رو برگردوندم و عصبی گفتم :
خواهشا دیگه دور و بر ما پیدات نشه
چند دقیقه بعد صدای برهم خوردن در شنیده شد
نفس عمیقی کشید با یاداوری شراره اه از نهادم بلند شد
لعنتی الان چه فکرایی که پیش خودش نکرده
محکم چشمامو رو هم گذاشتم
_شراره
همین طور که میپچید تو کوچه گفت: جانم
اروم گفتم :
بخدا کیوان داشت چرت میگفت اصلا اون حرفا رو از خودش اورد
من ... من اصلا ...
پرید وسط حرفم خشک گفت :
میدونم
با ایستادن جلو در خونه پیاده شدم
و از صندلی عقل دخترکم رو برداشتم میخواستم ساکشم بردارم که گفت :
من میارم گلم تو برو
تشکری کردم و سمت خونه قدم برداشتم
با وارد شدنم به خونه ...
#پارت_174
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
با وارد شدنم به خونه صدای دست و جیغ بلند شد
شوکه سرمو بلند کردم با دیدن الهه و امید که کل حیاط رو تزنین کرده بودن
چشمام برق زد هر سمتم اومدن
_ خوش اومدید
لبخند عمیقی زدم : واقعا ممنونم اینجا خیلی خوشگله
الهه همین طور که تینا رو ازم میگرفت گفت:
قابل تو این فسقلی رو نداره
اشک تو چشمام جمع شد ، این دو نفر موفق العاده بودن
بهم جا دادن، کمکم کردن هیچ وقت یادم نمیره روزی که خواستم خونه بگیرم چقدر عصبی و ناراحت شدن
با اینکه باهم نسبتی ندارند اما از هر خانواده ایی برام خانواده تر بودن
بیشتر از هر کسی حمایتم کردن ! من به اینا مدیونم !
با قرار گرفتن دستی رو شونه م به خودم اومدم
_ اووه گریه چرا ؟
متعجب دستی به گونه م کشیدم با حس خیسی دستم گرفتم :
وا من کی گریه کردم ؟!
شراره سری به راست و چپ تکون داد :
خدا شفات بده مامان کوچولو ، فکر کنم فشار زایمان خی
۴۸.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.