تیله های مشکی🌚🍃 پارت 3🖤⛓️
رسیدم خونه...یه ذوق خاصی داشتم،صبونه خوردم ورفتم یه دوش گرفتم،اومدم موهامو شونه کردم،لخت شدن،تا ساعت 7 و نیم کارامو کردم... بلن شدم یه رژ بنفش زدم و خط چشم کشیدم...یه نیم تنه سفید و شلوارلی پوشیدم روی نیم تنم یه پالتو پشمی پوشیدم کلامم گذاشتم رو سرم:) میخواستم راه بیوفتم و پیاده برم که گوشیم زنگ خورد،این واس چی ب من زنگ زده!
(*مهدیس+امیرروز)
*الو سلام
+سلام خوبی مهدیس
*خوبم ت چطوری
+منم خوبم
*جان؟ کاری داشتی؟
+اممم چیزه... میخوای بیام دنبالت باهم بریم خونه پارسا؟
*ن راضی ب زحمتت نیستم خدم میرم:)
+نه بابا زحمت چیه
اوف نمصن کی حصله دره پیاده بره..
*بش بیا منتظرم:)
+باش ده دقه دگ اونجام:)
امیر اومد سوار شدم و بعد از سلام علیک تا خونه پارسا هیچی نگفتیم:)
رسیدم خونه پارسا... پارسا تا درو باز کرد شوکه شد... هه بایدم شوکه بشه... داف شده بودم داففف:))))
(مهدیس+)
پارسا_س.. سلام
+سلااااام داش پارسا چطورییی
_عا..عالیم
+خو خداروشکر
رفتم تو دیا رو دیدم ک کنار ارسلان نشسته بود... بازم اون نقاب الکی لبخندو گذاشته رو صورتمو تا دیا رو دیدم با خوشحالی بهش سلام کردم:)
(+دیانا*مهدیس_ارسی)
*سلااااام
+س..س...سلام
*خوبی ژیگر
+خوبم...ت ک گفتی نمیای
*تو خونه حصلم سر رف گفتم بیام دیگه...عهههه سلام عای کاشیییی چطوری
_سلام حسینی:)خبم ت خبی
*هعی...منم خبم:)
_خداروشکر
دیانا:
وقتی حرفاش با ارسلان تموم شد رف طرف آشپزخونه پیش نیکا...مهدیس نمیدونم چی تو سرته ولی میفمم:)
مهدیس:
رفتم پیش نیکا ک داشت میوه هارو میچیند...
(*مهدیس+نیکا)
+سیااااام
*نیکا دارم دیوونه میشم
+اول بگم باریکلا خیلی خشگل شدی حالا بگو چته:)
*الان مهراب اومد من چیکار کنم هنوز هیچی نشده صبرم داره تموم میشه دلم میخواد بزنم زیر گریه:)))
+مهدیس قوی باش هیچی نمیشه...مهراب الن میاد هممون میریم جلوی در مثلا سوپرایزش کنیم...تو نیا بشین رو مبل خدتو بگیر اگرم اومد باهات بحرفه با خوشحالی جوابشو بده.
*اگه درمورد گذشته حرف زد چی:)
یهو زنگو زدن:)))
مهراب اومد:)))
از استرس نزدیک بود ب خدم بشاشم:)
+نیا دم در رو مبل بشین:))))
رفتم رو مبل نشستم گوشیمم گرفتم دستم:)
اشک تو چشام جمع شده بود...بغض کرده بودم:)
چقد دلم میخواس الان میرفتم از همه جلوتر وایمیستادم...وقتی اومد میپریدم بغلش...بهش میگفتم خیلی دلم برات تنگ شده بود عای احمدی:)
اما نمیشه:)))
در وا شد همه جیغ زدن سوپرایز:)
ولی من روی مبل نشسته بودم:)
مهراب:
خیلی وقت بود ایرانو ندیده بودم...عی تغییریم نکرده بود:)
پارسا دعوتم کرده بود برم خونش...رفتم دم در:)
تا در وا شد همه بچه ها جلوم بودن...
ولی...جلوتر از همه نیکا واستاده بود... کاش مهدیسم الن اینجا بود... چقد دلم براش تنگ شده بود... ب همه جا نگا کردم و... چی؟!... مهدیس!!!... اینجا چیکارمیکنه:))))
(*مهدیس+امیرروز)
*الو سلام
+سلام خوبی مهدیس
*خوبم ت چطوری
+منم خوبم
*جان؟ کاری داشتی؟
+اممم چیزه... میخوای بیام دنبالت باهم بریم خونه پارسا؟
*ن راضی ب زحمتت نیستم خدم میرم:)
+نه بابا زحمت چیه
اوف نمصن کی حصله دره پیاده بره..
*بش بیا منتظرم:)
+باش ده دقه دگ اونجام:)
امیر اومد سوار شدم و بعد از سلام علیک تا خونه پارسا هیچی نگفتیم:)
رسیدم خونه پارسا... پارسا تا درو باز کرد شوکه شد... هه بایدم شوکه بشه... داف شده بودم داففف:))))
(مهدیس+)
پارسا_س.. سلام
+سلااااام داش پارسا چطورییی
_عا..عالیم
+خو خداروشکر
رفتم تو دیا رو دیدم ک کنار ارسلان نشسته بود... بازم اون نقاب الکی لبخندو گذاشته رو صورتمو تا دیا رو دیدم با خوشحالی بهش سلام کردم:)
(+دیانا*مهدیس_ارسی)
*سلااااام
+س..س...سلام
*خوبی ژیگر
+خوبم...ت ک گفتی نمیای
*تو خونه حصلم سر رف گفتم بیام دیگه...عهههه سلام عای کاشیییی چطوری
_سلام حسینی:)خبم ت خبی
*هعی...منم خبم:)
_خداروشکر
دیانا:
وقتی حرفاش با ارسلان تموم شد رف طرف آشپزخونه پیش نیکا...مهدیس نمیدونم چی تو سرته ولی میفمم:)
مهدیس:
رفتم پیش نیکا ک داشت میوه هارو میچیند...
(*مهدیس+نیکا)
+سیااااام
*نیکا دارم دیوونه میشم
+اول بگم باریکلا خیلی خشگل شدی حالا بگو چته:)
*الان مهراب اومد من چیکار کنم هنوز هیچی نشده صبرم داره تموم میشه دلم میخواد بزنم زیر گریه:)))
+مهدیس قوی باش هیچی نمیشه...مهراب الن میاد هممون میریم جلوی در مثلا سوپرایزش کنیم...تو نیا بشین رو مبل خدتو بگیر اگرم اومد باهات بحرفه با خوشحالی جوابشو بده.
*اگه درمورد گذشته حرف زد چی:)
یهو زنگو زدن:)))
مهراب اومد:)))
از استرس نزدیک بود ب خدم بشاشم:)
+نیا دم در رو مبل بشین:))))
رفتم رو مبل نشستم گوشیمم گرفتم دستم:)
اشک تو چشام جمع شده بود...بغض کرده بودم:)
چقد دلم میخواس الان میرفتم از همه جلوتر وایمیستادم...وقتی اومد میپریدم بغلش...بهش میگفتم خیلی دلم برات تنگ شده بود عای احمدی:)
اما نمیشه:)))
در وا شد همه جیغ زدن سوپرایز:)
ولی من روی مبل نشسته بودم:)
مهراب:
خیلی وقت بود ایرانو ندیده بودم...عی تغییریم نکرده بود:)
پارسا دعوتم کرده بود برم خونش...رفتم دم در:)
تا در وا شد همه بچه ها جلوم بودن...
ولی...جلوتر از همه نیکا واستاده بود... کاش مهدیسم الن اینجا بود... چقد دلم براش تنگ شده بود... ب همه جا نگا کردم و... چی؟!... مهدیس!!!... اینجا چیکارمیکنه:))))
۹.۸k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.