مهربانی از میان خلق دامن چیده است

مهربانی از میان خلق دامن چیده است
از تکلّف، آشنایی برطرف گردیده است

وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است
جامه‌ها پاکیزه و دل‌ها به خون غلتیده است

رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است
روی دل از قبلهٔ مهر و وفا گردیده است

پردهٔ شرم و حیا، بال و پر عنقا شده است
صبر از دلها چو کوه قاف دامن چیده است

گوهر و خرمهره در یک سلک جولان می‌کنند
تار و پود انتظام از یکدیگر پاشیده است

هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است

تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند
یوسف بی‌طالع ما گرگِ باران‌دیده است

در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست
چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است

#صائب_تبریزی
دیدگاه ها (۱)

گفتم کـه دلتنگم بیـا ای آنکه درمان منیگفتی کنارم هستی وهموار...

پیر ریاضت ما عشق تو بود، یاراگر تو شکیب داری، طاقت نماند ما ...

نامِ من عشق است وغوغا کرده ام پیش از این صد فتنه برپا کرده ا...

،،منم که تنگدلی باغ دلگشای منستبه دستم آبله، جام جهان‌نمای م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط