چقدر دلم خواسته عمیقا گریه کنم چقدر دلم خواسته رها باشم

چقدر دلم خواسته عمیقا گریه کنم. چقدر دلم خواسته رها باشم، وسط جمع بزنم زیر گریه و خالی شوم. چقدر دلم خواسته بی‌پرده احساساتم را ابراز کنم و بی‌پرده بغض کنم و فاصله‌ی هر بغض تا بارش اشک‌هام، فقط یک نفس باشد.
این‌بار که از چیزی غمگین شدم، این‌بار که کودک درونم رنجید و نیاز به فریاد داشت، مقابل آدم‌ها، در جمع یا تنها، می‌زنم زیر گریه و بی‌پرده و بی‌پروا از احساساتم حرف می‌زنم. مهم نیست برایم چه فکری می‌کنند یا از بیرون چقدر مضحک به نظر می‌رسم. برای آرامش درونم نیاز دارم بی‌ملاحظه باشم. نیاز دارم هیچ بغضِ سنگین و نگریسته‌ای را با خودم حمل نکنم، هیچ حرفِ نزده و هیچ احساس ابراز نشده‌ای را.
آدم گاهی از یک حرف ساده، عمیقا دلش می‌گیرد و نیاز دارد برای تسکین، مثل کودکان، بی‌پروا و فارغ از قضاوت‌ها اشک بریزد و از رنج‌هاش حرف بزند. آدم گاهی نیاز دارد کودک باشد و کودکانه رفتار کند.
❤️🌱🌱🌱
دیدگاه ها (۰)

برخیز ویک تکه آفتاب بچین ودر باغ روزگار نشین وحرفی بزن که شو...

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.بعضی چیزها را احساس می‌کنید.رگ و پ...

امروز را به داشته‌هایت فکر کن...به دستاوردهات هرچند کوچک، به...

در جیبش یک الماس داشت، داشت راه می‌رفت، یک گردو دید، خم شد گ...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

در من دخترکی پر از شور و نشاط ، تمام روز ، با شادترین موزیک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط