ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۳۲
از دید یونگی :
یونگی : اه دیوونه شدم؟
اصلا شاید اون منو دوست نداره
شاید من اونو.... اَهه چی میگم
ولی لباش خیلی خواستنی بود . لباش ، چشاش ، کلا صورتش خودش کل بدنش خیلی خواستنی
از دید یونجی :
من : پس که اینطور
هانول : آره دیگه خلاصه درخواست دادم برای رقاص
من : باید شیرینی بدیااا ( بچه ها هنوز داره تلفن صحبت میکنه )
هانول : هنوز که قبولم نکردن گفتن تا فردا خبر میدیم ولی اگه شدم چشم
من : میشییی قبول میشی اگه دوست منی میشییی
هانول : اوف چه دوست خوبی دارم
من : آره دیگه چون خودم بزرگت کردم عشقم همه رو از خودم یاد گرفتی ولی من از تو قشنگ تر میرقصم
هانول : یااا میتونی یه بار دهنتو ببندی
من خندیدم
تق تق تق ( در زدن )
من : هانول باید برم فعلا
قطع کردن تلفن
.............
هانول : یا یا یاا
این یونجی رو میزنم من از آخر ایش
عین گاوه گاوو
..............
رفتم سمت در و بازش کردم که با یونگی مواجه شدم
من : اه یونگی شی چیزی شده
یونگی : نه فقد مگه قرار نبود اون اهنگای رپی که نوشتی رو نشونم بدی
اینو که گفت استرس افتاد به جونم
شت
اگه بگه بده چی
اصن مگه خوب نوشتم که بگه بده
اگه اصن بگه بخون برام چی
اگه بگه خوندنت ......
همین طور تو افکار غرق بودم که دستی جلوم تکون میخورد که دیدم یونگیه
من : اه ببخشید یه لحظه توی افکارم غرق شدم
یونگی : مشخصه .... حالا نمیخوای بزازی بیام تو اتاق
من : اه ببخشید بیاین تو
یونگی اومد تو و گفت : .....
ادامه دارد ...
پارت ۳۲
از دید یونگی :
یونگی : اه دیوونه شدم؟
اصلا شاید اون منو دوست نداره
شاید من اونو.... اَهه چی میگم
ولی لباش خیلی خواستنی بود . لباش ، چشاش ، کلا صورتش خودش کل بدنش خیلی خواستنی
از دید یونجی :
من : پس که اینطور
هانول : آره دیگه خلاصه درخواست دادم برای رقاص
من : باید شیرینی بدیااا ( بچه ها هنوز داره تلفن صحبت میکنه )
هانول : هنوز که قبولم نکردن گفتن تا فردا خبر میدیم ولی اگه شدم چشم
من : میشییی قبول میشی اگه دوست منی میشییی
هانول : اوف چه دوست خوبی دارم
من : آره دیگه چون خودم بزرگت کردم عشقم همه رو از خودم یاد گرفتی ولی من از تو قشنگ تر میرقصم
هانول : یااا میتونی یه بار دهنتو ببندی
من خندیدم
تق تق تق ( در زدن )
من : هانول باید برم فعلا
قطع کردن تلفن
.............
هانول : یا یا یاا
این یونجی رو میزنم من از آخر ایش
عین گاوه گاوو
..............
رفتم سمت در و بازش کردم که با یونگی مواجه شدم
من : اه یونگی شی چیزی شده
یونگی : نه فقد مگه قرار نبود اون اهنگای رپی که نوشتی رو نشونم بدی
اینو که گفت استرس افتاد به جونم
شت
اگه بگه بده چی
اصن مگه خوب نوشتم که بگه بده
اگه اصن بگه بخون برام چی
اگه بگه خوندنت ......
همین طور تو افکار غرق بودم که دستی جلوم تکون میخورد که دیدم یونگیه
من : اه ببخشید یه لحظه توی افکارم غرق شدم
یونگی : مشخصه .... حالا نمیخوای بزازی بیام تو اتاق
من : اه ببخشید بیاین تو
یونگی اومد تو و گفت : .....
ادامه دارد ...
- ۱.۲k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط