ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۳۳
از دید یونجی :
یونگی اومد تو و گفت : واو اینجا چه قشنگ شده
من با تعجب گفتم : مگه شما باهم درست نکردین نامجون شی آخه گفت باهم درست کردین
یونگی : آره باهم سفارش دادیم وانتخاب کردیم و خریدیم ولی موقعی که میچیدن من استودیو بودم ندیدم
من که الان متوجه شدم اهانی گفتم
یونگی : خب اهنگات ؟
من : اها الان میارم
اهنگامو از توی کتابخونه بغل اینه برداشتم و روی تخت کنار یونگی البته با فاصله نشستم
اهنگامو گرفتم سمتش : بفرمایین
یونگی اهنگ هامو از دستم گرفت و فاصله بینمون رو پر کرد
یونگی : خب خب خب ببینم چی نوشتی
بعد از اینکه به اهنگام نگاهی انداخت و منم توی استرس و افکارم غرق بودم گفت : خیلی خوب بود افرین
با این جمله اش استرسم خوابید ولی با جمله دیگه ای که گفت استرسم نه تنها برگشت بلکه بیشترم شدددد
یونگی ادامه داد : خب یکی از اهنگاتو بخون
من در حالی که سعی میکردم بهش نگاه نکنم گفتم : امم میشه نخونم ؟
یونگی : خیر
من : لطفا
یونگی : منتظرممم
خب بعد اینکه با استرس دوبل خوندم گفت : خب حرفی ندارم بزنم واقعا دست منو از پشت بستی
با چیزی که گفت ناراحت گفتم : ببخشید من اصن خوب نمیخونم میدونم خوب نبودم اصن نباید میخوندم معذرت میخوام اشتباه بود کارم ...
داشتم ادامه میدادم که یونگی وسط حرفم پرید و گفت : خوب نبودی ؟ عالی بودی دختر ! عالییی
با خوشحالی بهش نگا کردم و گفتم : واقعا
یونگی هم با خوشحالی گفت : آره دختر عالی بودی ولی فقد چند تا جا مشکل داشتی که اونم خودم باهات کار میکنم درستش میکنیم
و بعدش چشمکی بهم زد
من : وااییییی ممنون
از خوشحالی پریدم بغلش
از دید یونگی :
وقتی پرید بغلم تعجب کردم و یه حس عجیبی داشتم
انگار پروانه زیر دلم شروع به رقصیدن کرده بودن
ادامه دارد....
پارت ۳۳
از دید یونجی :
یونگی اومد تو و گفت : واو اینجا چه قشنگ شده
من با تعجب گفتم : مگه شما باهم درست نکردین نامجون شی آخه گفت باهم درست کردین
یونگی : آره باهم سفارش دادیم وانتخاب کردیم و خریدیم ولی موقعی که میچیدن من استودیو بودم ندیدم
من که الان متوجه شدم اهانی گفتم
یونگی : خب اهنگات ؟
من : اها الان میارم
اهنگامو از توی کتابخونه بغل اینه برداشتم و روی تخت کنار یونگی البته با فاصله نشستم
اهنگامو گرفتم سمتش : بفرمایین
یونگی اهنگ هامو از دستم گرفت و فاصله بینمون رو پر کرد
یونگی : خب خب خب ببینم چی نوشتی
بعد از اینکه به اهنگام نگاهی انداخت و منم توی استرس و افکارم غرق بودم گفت : خیلی خوب بود افرین
با این جمله اش استرسم خوابید ولی با جمله دیگه ای که گفت استرسم نه تنها برگشت بلکه بیشترم شدددد
یونگی ادامه داد : خب یکی از اهنگاتو بخون
من در حالی که سعی میکردم بهش نگاه نکنم گفتم : امم میشه نخونم ؟
یونگی : خیر
من : لطفا
یونگی : منتظرممم
خب بعد اینکه با استرس دوبل خوندم گفت : خب حرفی ندارم بزنم واقعا دست منو از پشت بستی
با چیزی که گفت ناراحت گفتم : ببخشید من اصن خوب نمیخونم میدونم خوب نبودم اصن نباید میخوندم معذرت میخوام اشتباه بود کارم ...
داشتم ادامه میدادم که یونگی وسط حرفم پرید و گفت : خوب نبودی ؟ عالی بودی دختر ! عالییی
با خوشحالی بهش نگا کردم و گفتم : واقعا
یونگی هم با خوشحالی گفت : آره دختر عالی بودی ولی فقد چند تا جا مشکل داشتی که اونم خودم باهات کار میکنم درستش میکنیم
و بعدش چشمکی بهم زد
من : وااییییی ممنون
از خوشحالی پریدم بغلش
از دید یونگی :
وقتی پرید بغلم تعجب کردم و یه حس عجیبی داشتم
انگار پروانه زیر دلم شروع به رقصیدن کرده بودن
ادامه دارد....
- ۱.۲k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط