مازندیه یه گربه داشت که از دستش عاصی شده بود یه روز گربه

مازندیه یه گربه داشت که از دستش عاصی شده بود یه روز گربه رو داخل گونی گذاشت و برد چند کوچه اونورتر انداخت اومد خونه دید گربه تو خونست فرداش گربه رو برد بیرون شهر انداخت دید بازم گربه تو خونست
عصبانی شد گربه رو برد چند شهر اونور تر انداخت
زنگ میزنه خونه به زنش میگه
بامشی سره بمو؟
زنش میگع اره
میگه گوشی ره هاده وره من گوم بییمه
دیدگاه ها (۲۵)

بسکتبال:-)

مازندران ...چالوس...مرزن آباد

مازندرانیه از انیشتین میپرسه :بادی که از دهنت خارج میشود سرد...

تهرانیه به خداشکایت میکنه:میگه خدایامهندس مازنیدکتر مازنیوکی...

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²²+خب.... _من مهمونم رو تخت دو نفره می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط