🌺 🌺 من دوستت دارم دیونه پارت۱۱۷ -کاملا صحیح..رفتیم خونه ا
🌺 🌺 من دوستت دارم دیونه #پارت۱۱۷ #-کاملا صحیح..رفتیم خونه ای عرفان اینا که لباسشوعوض کنه
بعدازاینکه لباسشوعوض کرد سمت کوه راه افتادیم،امیرازوقتی اون برگه روخونده بود زیادی توفکربود.عرفانم همش بهم اخمو تخم میکرد دیگه داشتم کفری میشدم،به محض رسیدن ازبالای کوه باهرسختی بود بالا رفتیم،به عرفان نزدیک شدم،
-عرفان.
-بگو.
-بروببین امیرچشه ازاون موقع که نوشته ای تو اون کاغذرو روخونده یجوری شده همش اخماش توهمه،
-خودمم کنجکاوم ولی الان هیچی نمیگه پس بهتره تنهاش بزاریم کم کم خودش یخش آب میشه.
-میرم برگه رویجوری ازجیبش درمیارم.
-نمیتونی تلاش نکن .اون همه باهم گشتیموحرف زدیم ولی امیریه کلمه هم ازاون برگه حرف نزد،
-توچرازصبح بامن سرد رفتار میکنی؟؟
چیزی نگفت، فقط بااخمای توهمش نگام کرد،
[][]
چندوقت ازاون روز گذشت امیررفتارش یجوری شده بود..کوچیک ترین حرف عصبیش میکردوگوشیورو قطع میکردولی چنددقیقه بعدخودش زنگ میزدوعذرخواهی میکرد،
گاهی وقتا به عرفانم گیرمیداد وتیکه میپروند،
شماره ی عرفانوگرفتم.بعدازچندتابوق بالاخره برداشت،
-الو عرفان میشه بیای خونه ای من.
-رویاامیرم.باعرفان چیکارداری؟هنگ کردم،
-ااامیرگوشی عرفان دست،پرید بین حرفم،
-رویا گفتم باعرفان چیکارداری؟
-میخواستم راجب تو باهاش حرف بزنم
-راجب من حرف بزنی کع چی بشه.؟
-خب رفتارت یجوری شده میخواستم بپرسم اون میدونه یانه.
-خب ازپشت گوشی هم میشه بگی دیگه لازم نیست بیادخونت.باصدای عصبی گفتم
-امیرتودیگه شورشودرآوردی چیه هی راه به راه به من یاعرفان گیر میدی، یهوچت شد این اواخر خیلی عوض شدی.اعصابمو بهم ریختی ،گوشی روقطع کردموروتخت انداختم.
(عرفان)
به امیرنزدیک شدم.
-امیرمن چه کاری انجام دادم که باعث شده به من شک کنی؟
-گیجم عرفان هی میخوام شک به دلم راه ندم اما یه حرفای میشنومو یه چیزای ازتو و رویامیبینم به شک میفتم،
-امیرازمنو رویاچی میبینی مگه نگفتم رویامثل خواهرمه،اگه تو مشکل داری ازاین به بعدحتی به رویانگام نمیکنم خوبه؟ داری مسیرتو باآدمای پستی مثل اون پسره یکی میکنی..
امیرباچشمای ریزشده نگام کرد!!
-کدوم پسره؟
-سینای پست فطرت میگم،چون رویاازخونش بیرونش کرد داره انتقام میگیره میخواد رویارو جلوی توبد جلوه بده.حرفاشو باورنکن امیر،
-توازکجا فهمیدی سیناست ؟باید باهاش حرف بزنم،
-تنهاکسی که باهامون مشکل داره اونه،
-لازم نیست توباهاش حرف بزنی من خودم پیداش میکنم میدونم باهاش چیکار کنم،
-نه عرفان اون بامن قرار گذاشته برم دیدنش،
نویسنده؛S.ma.Eh
بعدازاینکه لباسشوعوض کرد سمت کوه راه افتادیم،امیرازوقتی اون برگه روخونده بود زیادی توفکربود.عرفانم همش بهم اخمو تخم میکرد دیگه داشتم کفری میشدم،به محض رسیدن ازبالای کوه باهرسختی بود بالا رفتیم،به عرفان نزدیک شدم،
-عرفان.
-بگو.
-بروببین امیرچشه ازاون موقع که نوشته ای تو اون کاغذرو روخونده یجوری شده همش اخماش توهمه،
-خودمم کنجکاوم ولی الان هیچی نمیگه پس بهتره تنهاش بزاریم کم کم خودش یخش آب میشه.
-میرم برگه رویجوری ازجیبش درمیارم.
-نمیتونی تلاش نکن .اون همه باهم گشتیموحرف زدیم ولی امیریه کلمه هم ازاون برگه حرف نزد،
-توچرازصبح بامن سرد رفتار میکنی؟؟
چیزی نگفت، فقط بااخمای توهمش نگام کرد،
[][]
چندوقت ازاون روز گذشت امیررفتارش یجوری شده بود..کوچیک ترین حرف عصبیش میکردوگوشیورو قطع میکردولی چنددقیقه بعدخودش زنگ میزدوعذرخواهی میکرد،
گاهی وقتا به عرفانم گیرمیداد وتیکه میپروند،
شماره ی عرفانوگرفتم.بعدازچندتابوق بالاخره برداشت،
-الو عرفان میشه بیای خونه ای من.
-رویاامیرم.باعرفان چیکارداری؟هنگ کردم،
-ااامیرگوشی عرفان دست،پرید بین حرفم،
-رویا گفتم باعرفان چیکارداری؟
-میخواستم راجب تو باهاش حرف بزنم
-راجب من حرف بزنی کع چی بشه.؟
-خب رفتارت یجوری شده میخواستم بپرسم اون میدونه یانه.
-خب ازپشت گوشی هم میشه بگی دیگه لازم نیست بیادخونت.باصدای عصبی گفتم
-امیرتودیگه شورشودرآوردی چیه هی راه به راه به من یاعرفان گیر میدی، یهوچت شد این اواخر خیلی عوض شدی.اعصابمو بهم ریختی ،گوشی روقطع کردموروتخت انداختم.
(عرفان)
به امیرنزدیک شدم.
-امیرمن چه کاری انجام دادم که باعث شده به من شک کنی؟
-گیجم عرفان هی میخوام شک به دلم راه ندم اما یه حرفای میشنومو یه چیزای ازتو و رویامیبینم به شک میفتم،
-امیرازمنو رویاچی میبینی مگه نگفتم رویامثل خواهرمه،اگه تو مشکل داری ازاین به بعدحتی به رویانگام نمیکنم خوبه؟ داری مسیرتو باآدمای پستی مثل اون پسره یکی میکنی..
امیرباچشمای ریزشده نگام کرد!!
-کدوم پسره؟
-سینای پست فطرت میگم،چون رویاازخونش بیرونش کرد داره انتقام میگیره میخواد رویارو جلوی توبد جلوه بده.حرفاشو باورنکن امیر،
-توازکجا فهمیدی سیناست ؟باید باهاش حرف بزنم،
-تنهاکسی که باهامون مشکل داره اونه،
-لازم نیست توباهاش حرف بزنی من خودم پیداش میکنم میدونم باهاش چیکار کنم،
-نه عرفان اون بامن قرار گذاشته برم دیدنش،
نویسنده؛S.ma.Eh
۳۸.۶k
۱۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.