خدایا کفر می گویم

خدایا کفر می گویم
سرپنجه به چشمانم بگرفتم و بستم چشم پیشانی خود پنهان بر پنجه خود کردم تا داغ شکستم را از خلق کنم پنهان اما تو که می بینی اما تو که می دانی تنهاترم از تنها ای یاور بی یاران این دست منو این تو بس کن دگر این بازی اخر به چه می نازی خود می شکنی اسان هرچیز که می سازی یک تن بود از ما تو ای رهبر گمراهان یا می کشیم با خود یا می کشمت آسان نه صبح جلا دارد نه سینه صفا دارد اندوه غروبی نیست امید به فردا چیست امشب غم و فردا غم بی عشقم و بی عالم تنهاترم از تنها ای یاور بی یاران اینک منو بی تو داد دل من بستان از صفحه این گیتی محوم کن و پاکم کن تا با تو درآمیزم پاکم کن و خاکم کن .
دیدگاه ها (۲)

خدایا کفر می گویم پریشانم پریشانم چه می خواهی تو از جانم نم...

آدم ها می آیند، زندگی می کنندمی روند و می میرند!اما فاجعه زن...

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم صید افتاده به خونمتو چه سان می ...

تو دلت سنگ و دلم چشمبه در دوخته است نزن آتش به درختی کهخودش ...

امیرالمؤمنین علی علیه السلام؛ عمر تو همین لحظه ای است که در ...

خدا شاهده قصد "" قضاوت "" ندارم !!اما در این مورد "" خاص "" ...

واااااای ای Putin و روسیه جنااااایت کار !!چی چی می گی عمو ؟!...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط