خدایا کفر می گویم
خدایا کفر می گویم
سرپنجه به چشمانم بگرفتم و بستم چشم پیشانی خود پنهان بر پنجه خود کردم تا داغ شکستم را از خلق کنم پنهان اما تو که می بینی اما تو که می دانی تنهاترم از تنها ای یاور بی یاران این دست منو این تو بس کن دگر این بازی اخر به چه می نازی خود می شکنی اسان هرچیز که می سازی یک تن بود از ما تو ای رهبر گمراهان یا می کشیم با خود یا می کشمت آسان نه صبح جلا دارد نه سینه صفا دارد اندوه غروبی نیست امید به فردا چیست امشب غم و فردا غم بی عشقم و بی عالم تنهاترم از تنها ای یاور بی یاران اینک منو بی تو داد دل من بستان از صفحه این گیتی محوم کن و پاکم کن تا با تو درآمیزم پاکم کن و خاکم کن .
سرپنجه به چشمانم بگرفتم و بستم چشم پیشانی خود پنهان بر پنجه خود کردم تا داغ شکستم را از خلق کنم پنهان اما تو که می بینی اما تو که می دانی تنهاترم از تنها ای یاور بی یاران این دست منو این تو بس کن دگر این بازی اخر به چه می نازی خود می شکنی اسان هرچیز که می سازی یک تن بود از ما تو ای رهبر گمراهان یا می کشیم با خود یا می کشمت آسان نه صبح جلا دارد نه سینه صفا دارد اندوه غروبی نیست امید به فردا چیست امشب غم و فردا غم بی عشقم و بی عالم تنهاترم از تنها ای یاور بی یاران اینک منو بی تو داد دل من بستان از صفحه این گیتی محوم کن و پاکم کن تا با تو درآمیزم پاکم کن و خاکم کن .
- ۱.۹k
- ۱۸ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط