نمی دانم چرا می گویم

..
نمی دانم چرا می گویم،
آه از دست تو !
دست های تو ...
زیباترین فعل ها را رقم می زدند،
نواز.ش می کردند، شعر می نوشتند
آهنگ می نواختند، چای می ریختند
دست های تو ...
رفیق صمیمی دست های من
اما
آه از پاهای تو !
چه ساده رفتند ...
دیدگاه ها (۴)

زندگیِ من از روزی آغاز شدکه تو را دیدمو بازوانت، راهِ دهشتنا...

در جوانی آنگاه که رویاهایمان با تمام قدرت در ما شعله ورند، خ...

به همین سادگی آدم اسیر می شود... وهیچ کاری هم نمی شود کرد ! ...

چه بر سرمان آمده است? بوی گندیدگی افکارمان، بوی فساد مغزمان،...

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط