امروز روز غمباری بود هوا بارانی بی یک تبسم خورشید درست

امروز روز غمباری بود، هوا بارانی، بی یک تبسم خورشید. درست مثل دوران پیری که در انتظار من است.
افکار عجیبی ذهنم را سخت به خود مشغول می‌دارد. احساسات غم‌انگیزی دلم را تنگ کرده و افکار زیادی، که هنوز برای خودم روشن نیست، در ذهنم زیر و رو میشود. نه میتوانم مسائلم را حل کنم نه میلی به حل کردنشان دارم.


📚 شب‌های روشن #فئودور_داستایفسکی
دیدگاه ها (۱)

دست به بند می‌دهمگر تو اسیر می‌بری...

نازم به چشم یار که تیر نگاه رابی جا هدر نکرد و به قلبم نشانه...

در هوایت بی قرارم روز و شب #مولانا

سال آخر دبیرستان بودم کلاس هامون خیلی فشرده بودیه روز ظهر که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط