پارت سوم
پارت سوم
ویو ات
همین که باجیمین وارد اتاق شدیم دیگه نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم و اشکام شروع به ریختن کردن
جیمین:چرا گریه میکنی چیزی شده من کاری کردم
ات:نه فقط من نمیخام ازدواج کنم یا نمیدونم درواقع اصلا نمیدونم چیکار کنم خسته شدم دیگه چرا یبار نمیمیرم تا از این زندگی خلاص بشم
جیمین نزدیک ات شد و دستشو گرفت و گفت اینطور نگو منم نمیخام ازدواج کنم ولی پدرم مجبورم کرده تا ازدواج کنم منم مثل تو ناراحتم درکت میکنم الآنم گریه نکن بهمون شک میکنن
ات :راست میگی اشکاشو پاک کرد و بعد با جیمین نشستن رو تخت و یک حرف زدن و باهم نقشه کشیدن
جیمین:ببین ما دوتامون هم رو نمیشناسیم و دوست هم نداریم ولی مجبوریم اول یه مدت جلوشون نقش بازی میکنیم بعد از چند ماه هم طلاق میگیریم و هرکس میره پی زندگی خودش
ات :فکر خوبیه پاشو بریم پایین خیلی دیر شده
بعد اینا رفتن پایین وبعد حلقه هارو انداختن دستشون و جشن گرفتن و بعد از چند ساعت رفتن خونشون
پایان پارت
ویو ات
همین که باجیمین وارد اتاق شدیم دیگه نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم و اشکام شروع به ریختن کردن
جیمین:چرا گریه میکنی چیزی شده من کاری کردم
ات:نه فقط من نمیخام ازدواج کنم یا نمیدونم درواقع اصلا نمیدونم چیکار کنم خسته شدم دیگه چرا یبار نمیمیرم تا از این زندگی خلاص بشم
جیمین نزدیک ات شد و دستشو گرفت و گفت اینطور نگو منم نمیخام ازدواج کنم ولی پدرم مجبورم کرده تا ازدواج کنم منم مثل تو ناراحتم درکت میکنم الآنم گریه نکن بهمون شک میکنن
ات :راست میگی اشکاشو پاک کرد و بعد با جیمین نشستن رو تخت و یک حرف زدن و باهم نقشه کشیدن
جیمین:ببین ما دوتامون هم رو نمیشناسیم و دوست هم نداریم ولی مجبوریم اول یه مدت جلوشون نقش بازی میکنیم بعد از چند ماه هم طلاق میگیریم و هرکس میره پی زندگی خودش
ات :فکر خوبیه پاشو بریم پایین خیلی دیر شده
بعد اینا رفتن پایین وبعد حلقه هارو انداختن دستشون و جشن گرفتن و بعد از چند ساعت رفتن خونشون
پایان پارت
۴.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.