فیک: فصل دوم «فقط من ؛فقط تو »
پارت •30/
که یهو ات نگاهش به إمی افتاد که از یکی از کلبه ها در حالی که دستش رو پشت کمرش گذاشته بود آروم بیرون اومد
ات
اون اینجا چیکار میکنه
اوه ب من چه
ی کم سرگیجه داشتم کلافه بودم و نمیخواستم تهیونگ متوجه حالم بشه بخاطر همین گفتم که میرم تنهایی ی کم قدم بزنم
ات : ام ممنون بچه ها خیلی خوب بود میرم ی کم قدم بزنم
تهیونگ : باهات میام
ات: ن نه لازم نیست خودم میرم ی کم قدم بزنم تو استراحت کن
تهیونگ: باشه عزیزم مواظب باش
ات : هی نگران نباش مواظبم
و از جاش بلند شد و از گونه ی تهیونگ بوسید و ب سمت درخت های اونجا رفت .....
آروم قدم میزد و هوای آزاد رو وارد ریه هاش میکرد به آسمان نگاه کرد....
واقعا اونشب ماه زیبا بود و این زیبای رو به لطف خورشید داشت و ات از وجود خورشید ممنون بود
همینطور که به آسمان خیره بود
که ب چیزی برخورد کرد سریع سرش رو پایین آورد که .......
تهیونگ
ات گفت که میخواد بره قدم بزنه اولش خواستم باهاش برم چون حالش زیاد خوب نشده بود ولی نیاز ب ی کمی تنهایی داشت و
میخواستم از هه را سوال بپرسم در مورد صبح من مطمئنم که ی چیزی ب یونگی مربوطه
چون اون اسمش رو آورد
ات گونه مو بوسید و رفت
واقعا این دختر تمام چیز منه
وجودش واقعا برام نیازه
هر کس ی آرامبخشی داخل زندگیش داره و آرامش من قطعا وجود ات کنارمه
اون بی نظیره
بعضی وقتا میترسم که از دستش بدم
فکر کردن بهش هم باعث میشه که تموم بدنم به لرزه در بیاد
با صدای جیمین به خودم اومدم ک
جیمین : اوه تهیونگ روز پر مشغله ای داشتی برو استراحت کن ...
تهیونگ : ام نه راستش من سوال های از هه را دارم
هه را: چ سوالی؟
تهیونگ : در مورد صبح
هه را : خب مگه چه اتفاقی صبح افتاده ؟
تهیونگ : تو داری ی چیز های از ما پنهون میکنی درسته؟
هه را : .....
تهیونگ : ازت خواهش میکنم به من بگو که چی شده
هه را : آخه نمیدونم گفتنش درسته یا نه
تهیونگ : خب میتونی بگی
هه را : هوفففق خیلی خب
وقتی که ات اف افتاد تو آب یهو سرو کله یونگی پیدا شد و اونم مثل من شکه شده بود و راستش من ازش خواستم کمک کنه ک اون به کمک ا ات رفت یه یعنی رفت تو آب ک ات رو پیدا کنه ولی خب غریق نجات ها اون رو پیدا کردن و بعدش هم ک تو اومدی نمیدونم ک چی شد ولی یهو وقتی ب خودم اومدم دیدم ک نیست !
تهیونگ : ا اون اینجا چیکار میکرد
گفته بود دیگه با زندگی مون کاری نداره
ا ات میدونه ؟
هه ر: نه نمیدونه
راستش تهیونگ من گیج شدم !
خب قبلاً تو فرانسه بودی و ات و یونگی با هم بودن و من نمیدونم ک چرا اینطور شده
تهیونگ حسابی گیج شده بود و نمیدونست وجود یونگی اتفاقی بوده یا........
تهیونگ : ات بعدا اگه بخواد بهت میگه
و بلند شد
جیمین : اینطوری میگن ؟ ع
هه را : چطور میگن دقیقا ؟
و جیمین بلند شد . و دنبال تهیونگ رفت
هه را نگران ات بود و بلند شد و تا به دنبالش بره ک
شرط پارت بعد ۱۲۱تا لایک و کامنت بدون تکرار🐧🖤
که یهو ات نگاهش به إمی افتاد که از یکی از کلبه ها در حالی که دستش رو پشت کمرش گذاشته بود آروم بیرون اومد
ات
اون اینجا چیکار میکنه
اوه ب من چه
ی کم سرگیجه داشتم کلافه بودم و نمیخواستم تهیونگ متوجه حالم بشه بخاطر همین گفتم که میرم تنهایی ی کم قدم بزنم
ات : ام ممنون بچه ها خیلی خوب بود میرم ی کم قدم بزنم
تهیونگ : باهات میام
ات: ن نه لازم نیست خودم میرم ی کم قدم بزنم تو استراحت کن
تهیونگ: باشه عزیزم مواظب باش
ات : هی نگران نباش مواظبم
و از جاش بلند شد و از گونه ی تهیونگ بوسید و ب سمت درخت های اونجا رفت .....
آروم قدم میزد و هوای آزاد رو وارد ریه هاش میکرد به آسمان نگاه کرد....
واقعا اونشب ماه زیبا بود و این زیبای رو به لطف خورشید داشت و ات از وجود خورشید ممنون بود
همینطور که به آسمان خیره بود
که ب چیزی برخورد کرد سریع سرش رو پایین آورد که .......
تهیونگ
ات گفت که میخواد بره قدم بزنه اولش خواستم باهاش برم چون حالش زیاد خوب نشده بود ولی نیاز ب ی کمی تنهایی داشت و
میخواستم از هه را سوال بپرسم در مورد صبح من مطمئنم که ی چیزی ب یونگی مربوطه
چون اون اسمش رو آورد
ات گونه مو بوسید و رفت
واقعا این دختر تمام چیز منه
وجودش واقعا برام نیازه
هر کس ی آرامبخشی داخل زندگیش داره و آرامش من قطعا وجود ات کنارمه
اون بی نظیره
بعضی وقتا میترسم که از دستش بدم
فکر کردن بهش هم باعث میشه که تموم بدنم به لرزه در بیاد
با صدای جیمین به خودم اومدم ک
جیمین : اوه تهیونگ روز پر مشغله ای داشتی برو استراحت کن ...
تهیونگ : ام نه راستش من سوال های از هه را دارم
هه را: چ سوالی؟
تهیونگ : در مورد صبح
هه را : خب مگه چه اتفاقی صبح افتاده ؟
تهیونگ : تو داری ی چیز های از ما پنهون میکنی درسته؟
هه را : .....
تهیونگ : ازت خواهش میکنم به من بگو که چی شده
هه را : آخه نمیدونم گفتنش درسته یا نه
تهیونگ : خب میتونی بگی
هه را : هوفففق خیلی خب
وقتی که ات اف افتاد تو آب یهو سرو کله یونگی پیدا شد و اونم مثل من شکه شده بود و راستش من ازش خواستم کمک کنه ک اون به کمک ا ات رفت یه یعنی رفت تو آب ک ات رو پیدا کنه ولی خب غریق نجات ها اون رو پیدا کردن و بعدش هم ک تو اومدی نمیدونم ک چی شد ولی یهو وقتی ب خودم اومدم دیدم ک نیست !
تهیونگ : ا اون اینجا چیکار میکرد
گفته بود دیگه با زندگی مون کاری نداره
ا ات میدونه ؟
هه ر: نه نمیدونه
راستش تهیونگ من گیج شدم !
خب قبلاً تو فرانسه بودی و ات و یونگی با هم بودن و من نمیدونم ک چرا اینطور شده
تهیونگ حسابی گیج شده بود و نمیدونست وجود یونگی اتفاقی بوده یا........
تهیونگ : ات بعدا اگه بخواد بهت میگه
و بلند شد
جیمین : اینطوری میگن ؟ ع
هه را : چطور میگن دقیقا ؟
و جیمین بلند شد . و دنبال تهیونگ رفت
هه را نگران ات بود و بلند شد و تا به دنبالش بره ک
شرط پارت بعد ۱۲۱تا لایک و کامنت بدون تکرار🐧🖤
۶۱.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.