مادر

مادر

به خطوط صورتش که دقیق می شدم
می فهمیدم که تا به حال هیچ وقت
خطوط این اندازه برایم مهم نبوده اند..،
چشم هایش
شعر را دست پاچه می کرد
و قهرمان پشت پلک هایش
شبیه تمام لولو های کودکی
دمار از روزگار خواب هایم در می آورد...

نگاهم که روی نگاهش کوک می شد..،
تمام ساعت ها می خوابیدند..
در خودم کلنجار می رفتم تا قدری بیشتر
شبیه مجنون باشم...
دیدگاه ها (۱۵)

مادرم می گفتسرت به کار خودت باشدو من سرم به کارم بودسرم به ک...

پاییز جان تا میتوانی زرد شو ‌نارنجی شواصلا رنگ به رنگ شو انا...

فقط یادش بخیررررر

اوه خدای‌من!احساس میکنم گم شده‌ام . نمی‌دانم کجام و قراره چی...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط