موهیتو من 🤍🌵pt34
تا فردا دیگه از این وانشات نمیزارم
ا.ت : سلاممم
سلن : ا.ت این جا چی کار میکنی
ا.ت : اجتماعی بهم گفت پدرت مریضه گفتم بیام به سری بهتون بزنم
تینا : سلام آقا تینا هستم خواهر ا.ت ایشالله هر چه زود تر خوب بشید
پدر سلن : سلام خانم ها خیلی ممنون ... خیلی ممنونم ک اومدید ... دخترم خیلی از خوبی های شما و همسرتون تعریف کرده
ا.ت : همسرم !
سلن : منظور پدرم آقا هستن
ا.ت : آها شوگا رو میگید آره اونم خیلی بهتون سلام رسوند میخواست همراهم بیاد ولی سرش خیلی شلوغ بود
پ.س : همین ک شما خانم ها به من پیر مرد سر زدین لطف بزرگع ( سرفه )
سلن : بابا خوبی !
پ.س : خوبم خوبم
پرستار : وقت امپور هاشون شده میشه برید بیرون
سلن : باش
ا.ت : سلن یکم حرف بزنیم ؟
سلن : در مورد چی ؟
ا.ت : پدرت چه مریضی داره ؟
سلن : دیابت...دیگه دارو هاش و آمپول هاش بهش جواب نمیده ... دکترش گفته ک بهتر تو بیمارستان بمونه
ا.ت : سلن واقعا متاسفم بابت بیماری پدرت چه کمی میتونم بکنم ؟
سلن : خانم شما چه کاری آخه میاد بکنید تا همین الان هم اگر آقا نبود پدرم تا الان پیشم نبود به لطف آقا پدرم توی یه بیمارستان خصوصی بستری شده و بهترین مراقبت رو ازش میکنن چه دیگه میتونم بخوام
ا.ت : سلن اونا از طرف شوگا ان شاید من پولی از خودم نداشته باشم یا ... ولی هر کمی ک بتونم میکنم
سلن: این ک شما به خونه ی آقا اومدید و باعث شدید آقا حالش بهتر شه خودش یه کمک بزرگ بود
ا.ت : وایسا یه لحظه شوگا مگه حالش بد بوده ؟
سلن : شما مگه خبر ندارید ؟
ا.ت : از چی ؟
سلن : آقا قبل از اومدن شما به خونه خیلی عصبی و افسرده بود همیشه شرکت بود و شب دیر میاومد خونه هر شب کابوس های ناجور میدید تا حدی بود ک قرص مصرف میکرد خیلی حالشون بد بود ولی وقتی شما اومدید به طور خیلی یهوی همه چیز عوض شود حال آقا بهتر شد
ا.ت : برای چی حالش بد بوده یعنی دلیل ای حالی ک میگی داشته جی بوده
سلن : خانم ببخشید ولی من خبری ندارم بجز خود آقا و دوست حاشون کسی چیزی نمیدونه
ا.ت : یعنی کوک میدونه ؟
سلن : بله
ا.ت : باشه عزیزم بگذریم امید وارم حال پدرت بهتر بشه و برگرده به خونش اگر کاری ازم بر میاومد بهم بگو ما دیگه میریم
تینا: خدافظ
ا.ت : خدافظ سلن
سلن : خدافظ خیلی ممنون ک اومدید
ا.ت : کوک
کوک : هوم
ا.ت : بریم
کوک: باش
واقعا برام عجیب بود ک چرا شوگا چیزی در این باره بهم نگفته ولی خوب باید بدونم ک قضیه چیه
ا.ت : کوک اینجا یه بستنی فروشی خیلی خوب هست یکم جلو تر جلوی اون وایسا تینا بره بستنی بخره
تینا : چرا من خودت برو
ا.ت : وقتی میگم تینا یعنی تینا
کوک : نمیخوام من خودم میرم شما دوتا تون تو ماشین بشینید
ا.ت : تینا میره میگیره کوک رو حرفم حرفنزن تینا برا من شکلاتی وانیلی بگیره تو وانیلش تیکه های شکلات باشه
تینا : اوففف باشه کوک چی میخوری
کوک : من موزی شکلاتی بگیر
تینا : باش کارت ا.ت
ا.ت : بگیره بدو برو
ادامه داره...
ا.ت : سلاممم
سلن : ا.ت این جا چی کار میکنی
ا.ت : اجتماعی بهم گفت پدرت مریضه گفتم بیام به سری بهتون بزنم
تینا : سلام آقا تینا هستم خواهر ا.ت ایشالله هر چه زود تر خوب بشید
پدر سلن : سلام خانم ها خیلی ممنون ... خیلی ممنونم ک اومدید ... دخترم خیلی از خوبی های شما و همسرتون تعریف کرده
ا.ت : همسرم !
سلن : منظور پدرم آقا هستن
ا.ت : آها شوگا رو میگید آره اونم خیلی بهتون سلام رسوند میخواست همراهم بیاد ولی سرش خیلی شلوغ بود
پ.س : همین ک شما خانم ها به من پیر مرد سر زدین لطف بزرگع ( سرفه )
سلن : بابا خوبی !
پ.س : خوبم خوبم
پرستار : وقت امپور هاشون شده میشه برید بیرون
سلن : باش
ا.ت : سلن یکم حرف بزنیم ؟
سلن : در مورد چی ؟
ا.ت : پدرت چه مریضی داره ؟
سلن : دیابت...دیگه دارو هاش و آمپول هاش بهش جواب نمیده ... دکترش گفته ک بهتر تو بیمارستان بمونه
ا.ت : سلن واقعا متاسفم بابت بیماری پدرت چه کمی میتونم بکنم ؟
سلن : خانم شما چه کاری آخه میاد بکنید تا همین الان هم اگر آقا نبود پدرم تا الان پیشم نبود به لطف آقا پدرم توی یه بیمارستان خصوصی بستری شده و بهترین مراقبت رو ازش میکنن چه دیگه میتونم بخوام
ا.ت : سلن اونا از طرف شوگا ان شاید من پولی از خودم نداشته باشم یا ... ولی هر کمی ک بتونم میکنم
سلن: این ک شما به خونه ی آقا اومدید و باعث شدید آقا حالش بهتر شه خودش یه کمک بزرگ بود
ا.ت : وایسا یه لحظه شوگا مگه حالش بد بوده ؟
سلن : شما مگه خبر ندارید ؟
ا.ت : از چی ؟
سلن : آقا قبل از اومدن شما به خونه خیلی عصبی و افسرده بود همیشه شرکت بود و شب دیر میاومد خونه هر شب کابوس های ناجور میدید تا حدی بود ک قرص مصرف میکرد خیلی حالشون بد بود ولی وقتی شما اومدید به طور خیلی یهوی همه چیز عوض شود حال آقا بهتر شد
ا.ت : برای چی حالش بد بوده یعنی دلیل ای حالی ک میگی داشته جی بوده
سلن : خانم ببخشید ولی من خبری ندارم بجز خود آقا و دوست حاشون کسی چیزی نمیدونه
ا.ت : یعنی کوک میدونه ؟
سلن : بله
ا.ت : باشه عزیزم بگذریم امید وارم حال پدرت بهتر بشه و برگرده به خونش اگر کاری ازم بر میاومد بهم بگو ما دیگه میریم
تینا: خدافظ
ا.ت : خدافظ سلن
سلن : خدافظ خیلی ممنون ک اومدید
ا.ت : کوک
کوک : هوم
ا.ت : بریم
کوک: باش
واقعا برام عجیب بود ک چرا شوگا چیزی در این باره بهم نگفته ولی خوب باید بدونم ک قضیه چیه
ا.ت : کوک اینجا یه بستنی فروشی خیلی خوب هست یکم جلو تر جلوی اون وایسا تینا بره بستنی بخره
تینا : چرا من خودت برو
ا.ت : وقتی میگم تینا یعنی تینا
کوک : نمیخوام من خودم میرم شما دوتا تون تو ماشین بشینید
ا.ت : تینا میره میگیره کوک رو حرفم حرفنزن تینا برا من شکلاتی وانیلی بگیره تو وانیلش تیکه های شکلات باشه
تینا : اوففف باشه کوک چی میخوری
کوک : من موزی شکلاتی بگیر
تینا : باش کارت ا.ت
ا.ت : بگیره بدو برو
ادامه داره...
۸.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.