شعلههایعشق

#شعله_های_عشق
#part_9
بعد رفتم سوار ماشین شدم و با عصبانیت بهم نگاه کرد و با داد گفت

+ مگه من نگفتم با میکائیل گرم نگیر!

اروم گفتم

- ببخشید

بعد زمزمه وار و عصبانی گفت

+ من تو رو آدمت میکنم

خیلی ترسیدم جرعت نداشتم چیزی بگم دوست داشتم زمین من رو ببلعه مخصوصا از سکوت وحشتناک بعدش بیشتر میترسیدم آرامش قبل از طوفان ؛ بعد که انقدر تند رانندگی کرد کم مونده بود بالا بیارم یهو از موهام گرفت و پیادم کرد دیگه تحمل نکردم و گفتم

- آخ

همونجا در خونه باز کرد و رفتیم تو یه چک خیلی محکم بهم زد افتادم زمین اروم گفتم

- چیشده؟

گفت

+ تو سرکار یه پسره اومد گفت تو باهاش تیک و تاک داری، الانم که قضیه میکائیل ! تصور داری چی فکر کنم؟ حرفاشون درست بود نه؟ تو این سال ها یه فاحشه به تمام معنا بودی نه؟

آب دهنم و محکم قورت دادم لبم خیلی درد میکرد بخاطره سیلی ای که خورده بودم گوشیم از جیبم افتاد بیرون شماره ناشناس بود با اخم اومد نزدیک و بهم نگاه کرد

+ لابد همونه جوابشو بده زود باش !

اها یادم افتاد اون زنیکه کلارا رو شمارش رو پاک کرده بودم به شماره خیره شدم ، خودش بود با صدای لرزون و دستای لرزون جوابش رو دادم و گذاشتم رو اسپیکر بی مقدمه و با صدای لرزون گفتم

- چی از جونم میخای ؟

یه پوزخند صدا داری زد و گفت

: خیلی خوب کتک خوردی نه؟ ایکاش فالو اش میکردی بهونه قشنگ تری دستمون میدادی دختره خوب!

آب دهنمو قورت دادم و جوابش رو دادم

- تو ، کار تو بود نه؟ چی از زندگیه من میخای؟ اینهمه پاپوش ساختن واسم چی برای تو به وجود میاره؟

کلمه آخرشو با بغض گفتم

- مگه من چیکارت کردم

دوباره پوزخند صدا داری زد و گفت

: آخی نترس جسیکا جونم ، دلم برات کباب شد البته این خیلی کم بود منتظر مردنتم عشقم

و قطع کرد جین نگاه سرد اش رو بهم انداخت بعد با عصبانیت به سمته در رفت سریع پایین کتشو گرفتم و با بغض و وحشت گفتم

- ولش کن بزار هر گوهی میخاد بخوره ، من که مهم نیستم

با سردی بهم نگاه کرد و با عصبانیت گفت

+ نه نمیتونم بزارم هر گوهی بخوره دختره ی جنده ، میخاد زندگیمونو بهم بزنه!

ازینکه بلاخره یکی آدمم حساب کرد خوشحال بودم ولی به روی خودم نیاوردم با همون‌ لحن وحشت کرده ادامه دادم

- نرو خواهش میکنم

اگه میرفت اونجا کلارا رو میکشت قطعا
دیدگاه ها (۰)

pov : breakfast🍽

#شعله_های_عشق #part_10با عصبانیت نگاهم کرد و رفت روی صندلی ن...

pov: favorite Jessica🍡

#شعله_های_عشق #part_8#ادامه‌پارتیهو صدای عمو جک بلند شد : می...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط