- چهارشنبه ها منتظرش بودم سر چهار راه دکترا .
- چهارشنبه ها منتظرش بودم سر چهار راه دکترا .
سرباز بود نمیدونم چه حکمتی بود فقط چهارشنبه ها بهش مرخصی میدادن .
با همون فرم سربازی و موهای تراشیده شدشو پوتینای خاکیش میومد سر قرار .
همه جوره عاشقش بودم .
مهم نبود چی پوشیده و سر وضعش چطوره .
گیریم کت چرم میپوشید و موهاشو ژل کاری میکرد .
اونوقت با یه شاخه گل رز قرمز دستشو یه سیگار کاپیتان بلک گوشه لبش میومد سرقرار فرقی داشت .
نداشت .
من عاشق همین شاخه گلای یاس سفید پژمرده ایی بودم که دزدکی از حیاط پادگان میچید ؛ بود .
همین که اجازه مرخصیش صادر میشد مستقیم میومد سر قرار .
از اونور خیابون منو که میدید میخندید .
بلند بلند .
ملت فکر میکردند دیوونه ست .
هرچی چشامو کج میکردم که ینی نخند صدای خندشو بالا میبرد .
استدلالشم این بود تو پر از شوق زندگیی چرا وقتی کنارمی نخندم .
میخام ازین فرصت استفاده کنم و ادامه میداد .
گوششم بدهکار نبود که آقا من هستم تا همیشه هستم .
دستمو میگرفتو میدوید تو خیابون .
مجبوری دنبالش میدوییدم .
نه اینکه بدم بیاد ها نه عاشقه اینکاراش بودم .
اصن همین خل بازیاش عاشقم کرده بود .
اما خب یخورده غیرعادی بود مستقیم میرفت سمت کافه خیابون بیستو چهارم .
همون گوشه ی دنج منو مینشوند و خودش میشست روبه روم .
زل میزد تو چشام .
حرف نمیزد .
میدونستم اول باید خوب نگاهم کنه بعد سر صحبتو باز میکرد .
ازش میپرسیدم : دوسم داری .
دستشو میکشید رو چشامو میگفت ؛
به همین برکت که عاشقتم .
از این حرفاش مثل بچه ها ذوق میکردم .
شکلات داغمون که تموم میشد منو پیاده میرسوند دم خونمون .
میگفت خوبیت نداره هوا که رو به تاریکی رفت دختر تنها تو خیابون باشه .
غیرتی بود دیگه کاریش نمیشد کرد .
تا میرفتم خونه تا چهار شنبه بعدی به چهار شنبه قبل فکر میکردم .
الان هفت سال میگذره .
هرچهارشنبه سر چهار راه دکترا منتظرشم . نمیدونم چرا نمیاد .
دوستام میگن که اونروز بعد از رسوندنه من به خونه تو راه برگشت با یه کامیون تصادف کرده و برای همیشه رفته .
اما مگه میشه میتونه منو تنها بزاره و بدون اینکه دستمو بگیره جایی بره .
اونا همشون حسرت عشق مارو میخوردن .
پس دروغ میگن .
حتما براش کاری پیش اومده نتونسته بیاد .
چهارشنبه بعدی حتما میادش : )
#عکس ، #قدیمی ، #عاشقانه ، #داستان_کوتاه ، #ویسگون
سرباز بود نمیدونم چه حکمتی بود فقط چهارشنبه ها بهش مرخصی میدادن .
با همون فرم سربازی و موهای تراشیده شدشو پوتینای خاکیش میومد سر قرار .
همه جوره عاشقش بودم .
مهم نبود چی پوشیده و سر وضعش چطوره .
گیریم کت چرم میپوشید و موهاشو ژل کاری میکرد .
اونوقت با یه شاخه گل رز قرمز دستشو یه سیگار کاپیتان بلک گوشه لبش میومد سرقرار فرقی داشت .
نداشت .
من عاشق همین شاخه گلای یاس سفید پژمرده ایی بودم که دزدکی از حیاط پادگان میچید ؛ بود .
همین که اجازه مرخصیش صادر میشد مستقیم میومد سر قرار .
از اونور خیابون منو که میدید میخندید .
بلند بلند .
ملت فکر میکردند دیوونه ست .
هرچی چشامو کج میکردم که ینی نخند صدای خندشو بالا میبرد .
استدلالشم این بود تو پر از شوق زندگیی چرا وقتی کنارمی نخندم .
میخام ازین فرصت استفاده کنم و ادامه میداد .
گوششم بدهکار نبود که آقا من هستم تا همیشه هستم .
دستمو میگرفتو میدوید تو خیابون .
مجبوری دنبالش میدوییدم .
نه اینکه بدم بیاد ها نه عاشقه اینکاراش بودم .
اصن همین خل بازیاش عاشقم کرده بود .
اما خب یخورده غیرعادی بود مستقیم میرفت سمت کافه خیابون بیستو چهارم .
همون گوشه ی دنج منو مینشوند و خودش میشست روبه روم .
زل میزد تو چشام .
حرف نمیزد .
میدونستم اول باید خوب نگاهم کنه بعد سر صحبتو باز میکرد .
ازش میپرسیدم : دوسم داری .
دستشو میکشید رو چشامو میگفت ؛
به همین برکت که عاشقتم .
از این حرفاش مثل بچه ها ذوق میکردم .
شکلات داغمون که تموم میشد منو پیاده میرسوند دم خونمون .
میگفت خوبیت نداره هوا که رو به تاریکی رفت دختر تنها تو خیابون باشه .
غیرتی بود دیگه کاریش نمیشد کرد .
تا میرفتم خونه تا چهار شنبه بعدی به چهار شنبه قبل فکر میکردم .
الان هفت سال میگذره .
هرچهارشنبه سر چهار راه دکترا منتظرشم . نمیدونم چرا نمیاد .
دوستام میگن که اونروز بعد از رسوندنه من به خونه تو راه برگشت با یه کامیون تصادف کرده و برای همیشه رفته .
اما مگه میشه میتونه منو تنها بزاره و بدون اینکه دستمو بگیره جایی بره .
اونا همشون حسرت عشق مارو میخوردن .
پس دروغ میگن .
حتما براش کاری پیش اومده نتونسته بیاد .
چهارشنبه بعدی حتما میادش : )
#عکس ، #قدیمی ، #عاشقانه ، #داستان_کوتاه ، #ویسگون
۱۶.۳k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.