دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۵۲
diyana
با گلو درد چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم یهو نیکا و ممد و متین و محراب و رضا و پانیذ و مهشاد رو دیدم
نیکا : خوبی فدات شم
دیانا: ارع
رضا : بهت میگم انقد به خودت فشار نیار گوش نمیدی
دیانا : خوبم رضا
ممد : چیشد که اینطوری شدی
دیانا : نمیدونم سرفم گرف که دیدم دارم خون بالا میارم
بعد چشام سیاهی رف دیگ هيچی نفهمیدم
محراب : الان خوبی دیگ
دیانا : ارع
کی مرخص میشم
متین : دکتر گف سرمت تموم شه مرخصی
دیانا : بعد چند دیقه مرخص شدم رفتیم خونه دراز کشیدم که خوابم برد...
.
.
.
.
arslwn
امیر : ارسلان برا ساعت ۶ بعد از ظهر وقت گرفتم برات
پاشو الان ساعت ۵
بلند شو حاضر شو بریم
تا برسیم ساعت ۶
ارسلان : اه امیر
امیر : امیر ندارع پاشو
وضع خودشو ندیده
ارسلان : حاضرم
امیر : وایسا من حاضر شم بریم
ارسلان : هوفففف اوکی
امیر رف تو اتاقش بعد ۵ دیقه اومد
رفتیم رسیدیم دکتر
رفتیم نشستیم تا نوبتمون شه
امیر : ارسلان این بهترین دکتره همه چیو بهش میگی
باشه
ارسلان : باشه امیر
امیر: آخه تو نمیگی
ارسلان : میگم میگم
امیر : ارسلان یکم به فکر خودت باش
ارسلان: وقتی امیدی واسه زندگی نداشته باشی همینی
تو آتوسا رو داری من امیدم چیه
امیر : بخاطر من
ارسلان: هه باشه همه چیو میگم
امیر : خوبه
منشی : آقای کاشی بفرمایید
امیر : پاشو
ارسلان : بلند شدم رفتیم تو اتاق دکتر....
ادامه دارد....
پارت ۵۲
diyana
با گلو درد چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم یهو نیکا و ممد و متین و محراب و رضا و پانیذ و مهشاد رو دیدم
نیکا : خوبی فدات شم
دیانا: ارع
رضا : بهت میگم انقد به خودت فشار نیار گوش نمیدی
دیانا : خوبم رضا
ممد : چیشد که اینطوری شدی
دیانا : نمیدونم سرفم گرف که دیدم دارم خون بالا میارم
بعد چشام سیاهی رف دیگ هيچی نفهمیدم
محراب : الان خوبی دیگ
دیانا : ارع
کی مرخص میشم
متین : دکتر گف سرمت تموم شه مرخصی
دیانا : بعد چند دیقه مرخص شدم رفتیم خونه دراز کشیدم که خوابم برد...
.
.
.
.
arslwn
امیر : ارسلان برا ساعت ۶ بعد از ظهر وقت گرفتم برات
پاشو الان ساعت ۵
بلند شو حاضر شو بریم
تا برسیم ساعت ۶
ارسلان : اه امیر
امیر : امیر ندارع پاشو
وضع خودشو ندیده
ارسلان : حاضرم
امیر : وایسا من حاضر شم بریم
ارسلان : هوفففف اوکی
امیر رف تو اتاقش بعد ۵ دیقه اومد
رفتیم رسیدیم دکتر
رفتیم نشستیم تا نوبتمون شه
امیر : ارسلان این بهترین دکتره همه چیو بهش میگی
باشه
ارسلان : باشه امیر
امیر: آخه تو نمیگی
ارسلان : میگم میگم
امیر : ارسلان یکم به فکر خودت باش
ارسلان: وقتی امیدی واسه زندگی نداشته باشی همینی
تو آتوسا رو داری من امیدم چیه
امیر : بخاطر من
ارسلان: هه باشه همه چیو میگم
امیر : خوبه
منشی : آقای کاشی بفرمایید
امیر : پاشو
ارسلان : بلند شدم رفتیم تو اتاق دکتر....
ادامه دارد....
۵۴۸
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.