قسمت و

قسمت ۲۸ و ۲۹
🔹 #او_را ... 28

وقتی به خودم اومدم صورت منم از گریه خیس شده بود...
نگامو به آسمون دوختم و دنبال خدا میگشتم...
میخواستم داد بزنم...
بگم این چه دنیاییه...
این چیه که آفریدی😭 😭

تن سنگینمو از آلاچیق بیرون کشیدم و راه افتادم سمت ماشین.

هوا تاریک شده بود

میدونستم الان تو کله ی نگار چی میگذره...
حتما با خودش میگه منو مسخره کرده!
مگه میشه با این همه دک و پز و امکانات ، کسی خوشبخت نباشه؟؟

ولی من نبودم...😞
من خوشبخت نبودم...

نگار بدبخته چون هیچی نداره و فکرمیکنه دردش پوله...
منم بدبختم چون همه چی دارم و نمیدونم دردم چیه...

اصلا خوشبختی چیه...
اصلا چرا باید من زنده باشم و نفس بکشم...
اصلا ماها اینجا چیکار میکنیم...😭

من چم شده...
من همه چیز دارم!
اما هیچ چیز ندارم!

اه😣
چرا منو آفریدیییییی؟؟😭 😭
چرااااا!؟؟؟

همینطور داد میزدم و سرعتمو بیشتر میکردم...

کاش ماشینم چپ کنه
کاش یکی بزنه بهم
کاش یه فردای دیگه نباشه‼ ️
من نمیخوام زنده باشم😭
هیچی نمیخوام😭

تا دیروقت تو خیابونا چرخ زدم و گریه کردم،
میدونستم برسم خونه باید جواب پس بدم اما مهم نبود....😒

اون شب اونقدر دیر خوابیدم که ساعت دو بعدازظهر به زور چشمامو باز کردم😴

هنوز گیج و منگ قرصای آرامبخش دیشب بودم.

رفتم سراغ گوشیم📱
خاموش شده بود!

زدمش شارژ و رفتم پایین که یه چیزی بخورم.

کسی خونه نبود.
حتی خدمتکاری که پنجشنبه ها برای تمیز کردن خونه میومد هم نبود!

برگشتم اتاقم و گوشیمو روشن کردم
میدونستم تا الان عرشیا هزار بار زنگ زده!!

"محدثه افشاری"

🔹 #او_را ... 29

اما گوشی که روشن شد قبل اینکه بخوام هرکاری کنم،
شماره مرجان افتاد رو صفحه!

-الو....

-الو و زهرمااااااار

-مرسی😅

-کجایی ترنم😭 😭
اخه من از دست تو چیکارکنم😭
خواهش میکنم یا این گوشیو بنداز دور،
یا هروقت کارت دارم جواب بده!!

-چی شده باز ترمز بریدی😂
یه نفس بگیر بعد حرف بزن!

-درد بگیری تو اینقدر منو حرص میدی!
حاضری بریم؟؟

-بریم؟؟😳
کجا؟؟
خب مهمونی دیگه!!

-واااای مرجاااانننننن
به کل فراموش کرده بودم!!🙊 🙈

-ترنمممم😠
من تا الان معطل تو بودم😭
پاشو بیا اذیت نکن

-مرجان باورکن یادم رفت اجازه بگیرم از مامان و بابام.😢
اینجوری بیام منو میکشن!!

-خدایا من چیکار کنم اخه😭
ترنم بمیییییری!
خب الان زنگ بزن اجازه بگیر!

-نمیشه،
تلفنی که اصلا اجازه نمیدن!
اونم بخوام بگم شب نمیام!!

-اه...باشه بابا...نیا!

-مرجان ناراحت نشو دیگه
باور کن یادم رفت

-باشه،خب،بای👋

تازه قطع کرده بود که دوباره گوشیم زنگ خورد...
وای عرشیاس😣
حوصله این یکیو دیگه ندارم😒

اولش جواب ندادم،
ولی اینقدر زنگ زد که مجبور شدم جوابشو بدم!

-الو...

-برای چی جواب نمیدی؟؟؟😡 .
چرا اینجوری میکنی؟؟😡

(وای خدا اینو کجای دلم بذارم😭 )

-عرشیا خواب بودم...
معذرت...

-اره تو گفتی و من باور کردم!!😡
ادرس اون خراب شده رو بده ببینم😡

-خراب شده خونه ی توعه😠
بی ادب

-ترنم آدرسو بده وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
میدونی که من دیوونه ام😡

-آدرسو میخوای چیکار؟؟
برای چی میخوای بیای؟؟

-به تو ربطی نداره
باید ببینمت

-عرشیا ولم کن😡 😣

به همین زودی دیروزو یادت رفت؟؟

- دیوونه بازیای تو نمیذاره روزای خوش رو یادم بمونه😠

-ترنم یا میای پیشم یا بدون هرچی بشه تقصیر خودته!

-‌مهم نیست،نمیام
بای 😡

گوشیو قطع کردم و پرت کردم تو اتاق😖
اه...
خودم کم بدبختی دارم،اینم اضافه شده😭
پسره ی روانی😭

نیم ساعت گذشته بود که دیدم زنگ خونه رو میزنن‼ ️
پشت سر هم و بدون وقفه
انگار یکی دستشو گذاشته رو زنگ و ول نمیکنه!

پله ها رو دوتا یکی رفتم پایین و با دیدن چهره ی عرشیا از پشت آیفون بدنم یخ زد....😥

"محدثه افشاری"
دیدگاه ها (۳۸)

#شعر_مورد_علاقه

قسمت ۳۰ و ۳۱🔹 #او_را ... 30از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم...

قسمت ۲۵ و ۲۶ و ۲۷🔹 #او_را ... 25دم ظهر بود که با صدای زنگ...

قسمت ۲۳ و ۲۴ #او_را ... 23چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم ...

دختری که آرزو داشت

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

تک پارتی(درخواستی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط