رمان محله ممنوعه blod
رمان محله ممنوعه | blod
#محله_ممنوعه
جلد اول
شخصیت ها:
1-حسام: اصلی ترین شخصیت داستان که تمام اتفاقا برای اون میوفته و دانشجوی دانشگاه هنره.
2-سام: برادر حسام که اول رمان اصلا کاری بهش نداریم اما اونم وسطای رمان یه جورایی وارد ماجرا میشه.
3-سحر: یه جورایی اینم شخصیت اصلیه.
4-سیاوش و علی و فرید: دوست و هم دانشگاهی حسام ان.
5-با بقیه شخصیت ها خودتون باید اشنا بشید...
ژانر:
همون طور که خودتونم فهمیدید تخیلی- ترسناک- راز الود- کمی طنز- هیجان انگیز- کمی عاشقانه
گروه رمان:
طرفداران رمان ترسناک"محله ممنوعه" به قلم blod(سحر)
به نام خدا
-حسام بیدار شو. صبح شده.
بازم شروع شد. خوبیش اینه که نیومد تو اتاق جیغ بزنه. بی حوصله از اتاق خارج شدم.تو پله ها سام وسیما رو دیدم که دارن با هم بحث میکنن. اصلا حال و حوصله رو به رو شدن باهاشون رو نداشتم. مخصوصا سیما رو. بازم سام قابل تحمل تره. رفتم تو اشپزخونه. مامان سفره رو چیده بود.
-سلام.
-سلام. چه عجب بیدار شدی. میذاشتی واسه ناهار میومدی.
ترجیح دادم چیزی نگم و خودمو با لیوان نسکافه ی توی دستم مشغول کردم. سیما وارد اشپزخونه شد و با صدای فوق العاده لوسش گفت:
-سلام مامان گلم. صبح بخیر.
انگار نه انگار که حسامی هم اونجاست.به درک. بهتر. بابا رو ندیدم برا همین از مامان پرسیدم:
-بابا کو؟
-رفته دنبال کاراش. امشب میره ماموریت.
با شنیدن این خبر نیشم باز شد و گفتم:- کی برمی گرده؟
-یه هفته دیگه.
خیلی خوشحال شدم. بابا مهندس معماره و هر چند وقت یه بار از طرف شرکتشون میره ماموریت. اون روزایی که نیست بهترین روزای عمر منه. چون نیست که هی رو اعصابم رژه بره. سیما پوزخندی زد ومشغول خوردن شد. می خواستم بزنم تو دهنش دختره ی پررو. سام هم وارد اشپزخونه شد و برای خالی نبودن عریضه یه سلامی هم به من داد.نسکافم که تموم شد خواستم از اشپزخونه خارج بشم که با صدای مامان برگشتم سمتش.
-ظهر قرار داری؟
-چطور؟
-خونه عموت دعوتیم.
-خب به من چه؟
-تو هم باید بیای.
با عصبانیت کنترل شده ای گفتم:
- چرا مثلا؟
-زشته. بابات گفت بهت بگم حتما باید بیای.
-باشه.
با عصبانیت به سمت اتاقم رفتم. اینم از شروع روزمون. موندم حضور من چه فایده ای داره جز اینکه اعصاب من و بقیه بهم بریزه. به شخصه چشم دیدنشونو ندارم. البته اونا هم هین حس رو نسبت به من دارن. تو اتاق گوشیم داشت خودشو می کشت. سیاوش بود.
-الو بنال سیا.
-سلا
#محله_ممنوعه
جلد اول
شخصیت ها:
1-حسام: اصلی ترین شخصیت داستان که تمام اتفاقا برای اون میوفته و دانشجوی دانشگاه هنره.
2-سام: برادر حسام که اول رمان اصلا کاری بهش نداریم اما اونم وسطای رمان یه جورایی وارد ماجرا میشه.
3-سحر: یه جورایی اینم شخصیت اصلیه.
4-سیاوش و علی و فرید: دوست و هم دانشگاهی حسام ان.
5-با بقیه شخصیت ها خودتون باید اشنا بشید...
ژانر:
همون طور که خودتونم فهمیدید تخیلی- ترسناک- راز الود- کمی طنز- هیجان انگیز- کمی عاشقانه
گروه رمان:
طرفداران رمان ترسناک"محله ممنوعه" به قلم blod(سحر)
به نام خدا
-حسام بیدار شو. صبح شده.
بازم شروع شد. خوبیش اینه که نیومد تو اتاق جیغ بزنه. بی حوصله از اتاق خارج شدم.تو پله ها سام وسیما رو دیدم که دارن با هم بحث میکنن. اصلا حال و حوصله رو به رو شدن باهاشون رو نداشتم. مخصوصا سیما رو. بازم سام قابل تحمل تره. رفتم تو اشپزخونه. مامان سفره رو چیده بود.
-سلام.
-سلام. چه عجب بیدار شدی. میذاشتی واسه ناهار میومدی.
ترجیح دادم چیزی نگم و خودمو با لیوان نسکافه ی توی دستم مشغول کردم. سیما وارد اشپزخونه شد و با صدای فوق العاده لوسش گفت:
-سلام مامان گلم. صبح بخیر.
انگار نه انگار که حسامی هم اونجاست.به درک. بهتر. بابا رو ندیدم برا همین از مامان پرسیدم:
-بابا کو؟
-رفته دنبال کاراش. امشب میره ماموریت.
با شنیدن این خبر نیشم باز شد و گفتم:- کی برمی گرده؟
-یه هفته دیگه.
خیلی خوشحال شدم. بابا مهندس معماره و هر چند وقت یه بار از طرف شرکتشون میره ماموریت. اون روزایی که نیست بهترین روزای عمر منه. چون نیست که هی رو اعصابم رژه بره. سیما پوزخندی زد ومشغول خوردن شد. می خواستم بزنم تو دهنش دختره ی پررو. سام هم وارد اشپزخونه شد و برای خالی نبودن عریضه یه سلامی هم به من داد.نسکافم که تموم شد خواستم از اشپزخونه خارج بشم که با صدای مامان برگشتم سمتش.
-ظهر قرار داری؟
-چطور؟
-خونه عموت دعوتیم.
-خب به من چه؟
-تو هم باید بیای.
با عصبانیت کنترل شده ای گفتم:
- چرا مثلا؟
-زشته. بابات گفت بهت بگم حتما باید بیای.
-باشه.
با عصبانیت به سمت اتاقم رفتم. اینم از شروع روزمون. موندم حضور من چه فایده ای داره جز اینکه اعصاب من و بقیه بهم بریزه. به شخصه چشم دیدنشونو ندارم. البته اونا هم هین حس رو نسبت به من دارن. تو اتاق گوشیم داشت خودشو می کشت. سیاوش بود.
-الو بنال سیا.
-سلا
- ۸.۳k
- ۳۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط