روزگار غیر باور. پارت 46
روزگار غیر باور
پارت 46
#هیونجون
آقای یئون: خوبم پسرم
هیو: جواب آزمایش های خانم نام اومد؟
آقای یئون: میخواستم در همین باره باهات صحبت کنم. جواب آزمایش های خانم نام نشون میده که... ایشون تومور مغزی دارن😔
هیو: چی!!!!
آقای یئون: بهتره که هرچه زودتر تحت درمان قرار بگیرن.
هیو:خوب میشه نه؟؟؟؟؟
آقای یئون: با یه دکتر مغز و اعصاب صحبت کردم، قرار شد که خانم نام تحت نظر ایشون باشن. باید ببینیم چی میشه.
هیو: دکتر خوبیه؟
آقای یئون: بله، دکتر خیلی خوبیه.
نگران نباش.
هیو: خدافظ
آقای یئون: خدافظ.
تلفن رو قطع کردم و رو به منیجر مون گفتم: من باید برم جایی
منیجر: نمیشه.
هیو: مامانم مريضه، بعد میگی نمیشه.
منیجر: گفتم که نمیشه.
ته: میگه مامانش مریضه، آنقدر پستین.
منیجر:چی؟؟
ام جی:اگه مامان خودت بود، میتونستی نری؟؟
منیجر: کجاست؟
آدرس و بهش دادم و وقتی پیاده شدیم. رفتم سمت خونه و آیفنو زدم.
با زور اشکامو نگه داشتم،نمیخواستم یک نفر دیگه رو از دست بدم. در رو باز کرد. از تو حیاط رد شدم و در خونه رو باز کردم و تا خانم نام رو دیدم بغلش کردم.
نام:آیگوووو(کلمه کره ای به معنی وای خدای من و ای خدا و...)دلم برات تنگ شده بود.
با زور اشکامو نگه داشتم.
هیو:منم، خوبی؟
نام: خوبم خوبم
هیو: دیگه سرت درد نمیکنه؟
نام: اون که دیگه یه چیز عادیه برام
از بغلش اومدم بیرون و گفتم: چرا زودتر بهم نگفتی؟
نام: تو خودت سرت شلوغه، سردردم اونقدر چیز مهمی نبود که بخوام بهت بگم. حالا بیا بشین، بعد چند مدت دیدمت.
نشستم رو مبل که پورپورو اومد سمتم و نشست کنارم.[چون خودم زیاد خونه نبودم، پورپورو خونه نام بود و هروقت میومدم، خانم نام میاوردتش]
نام: چه بزرگ شدی، میدونم مادرت نیستم اما تو مثل پسر خودمی، آرزومه خوشبختیتو ببینم، بچه هات دورو برم باشن
هیو: آرزوت این؟
نام: تو چند ماه دیگه 25 سالت میشه اما هنوز کسی رو نداری که همیشه پیشت باشه.
هیو: من آنقدر دورو برم شلوغه که...
نام: به منم دروغ میگی، آیگوو، منظورم کسیه که همدمت باشه، هنوز کسی رو دوست نداری؟
هیو: جونگ سوک و فراموش کردی؟
نام:اون که دوستته، هوم؟؟
مونده بودم چی بگم نمیخواستم ناراحت بشه، اگه واقعا آرزوش یه همچین چیزیه، چرا وقتی میتونم برآوردش نکنم؟؟
هیو: آره، کسی هست که دوسش دارم
نام: واقعا؟؟
هیو: آره.
نام: حتما بیارش تا ببینمش اصلا کیه و اسمش چیه؟...
شب بود. توی خونه خانم نام خوابیدم. و تو فکر...حالا چیکار کنم؟ کی رو بیارم تا به مامانبزرگ(خانم نام) نشون بدم، که یاد همتا افتادم...
میدونم خیلی کمه، اما بیشتر نمیشه نوشت، پارت بعد رو هم امشب آپلود میکنم.
کامنت فراموش نشه❤️
پارت 46
#هیونجون
آقای یئون: خوبم پسرم
هیو: جواب آزمایش های خانم نام اومد؟
آقای یئون: میخواستم در همین باره باهات صحبت کنم. جواب آزمایش های خانم نام نشون میده که... ایشون تومور مغزی دارن😔
هیو: چی!!!!
آقای یئون: بهتره که هرچه زودتر تحت درمان قرار بگیرن.
هیو:خوب میشه نه؟؟؟؟؟
آقای یئون: با یه دکتر مغز و اعصاب صحبت کردم، قرار شد که خانم نام تحت نظر ایشون باشن. باید ببینیم چی میشه.
هیو: دکتر خوبیه؟
آقای یئون: بله، دکتر خیلی خوبیه.
نگران نباش.
هیو: خدافظ
آقای یئون: خدافظ.
تلفن رو قطع کردم و رو به منیجر مون گفتم: من باید برم جایی
منیجر: نمیشه.
هیو: مامانم مريضه، بعد میگی نمیشه.
منیجر: گفتم که نمیشه.
ته: میگه مامانش مریضه، آنقدر پستین.
منیجر:چی؟؟
ام جی:اگه مامان خودت بود، میتونستی نری؟؟
منیجر: کجاست؟
آدرس و بهش دادم و وقتی پیاده شدیم. رفتم سمت خونه و آیفنو زدم.
با زور اشکامو نگه داشتم،نمیخواستم یک نفر دیگه رو از دست بدم. در رو باز کرد. از تو حیاط رد شدم و در خونه رو باز کردم و تا خانم نام رو دیدم بغلش کردم.
نام:آیگوووو(کلمه کره ای به معنی وای خدای من و ای خدا و...)دلم برات تنگ شده بود.
با زور اشکامو نگه داشتم.
هیو:منم، خوبی؟
نام: خوبم خوبم
هیو: دیگه سرت درد نمیکنه؟
نام: اون که دیگه یه چیز عادیه برام
از بغلش اومدم بیرون و گفتم: چرا زودتر بهم نگفتی؟
نام: تو خودت سرت شلوغه، سردردم اونقدر چیز مهمی نبود که بخوام بهت بگم. حالا بیا بشین، بعد چند مدت دیدمت.
نشستم رو مبل که پورپورو اومد سمتم و نشست کنارم.[چون خودم زیاد خونه نبودم، پورپورو خونه نام بود و هروقت میومدم، خانم نام میاوردتش]
نام: چه بزرگ شدی، میدونم مادرت نیستم اما تو مثل پسر خودمی، آرزومه خوشبختیتو ببینم، بچه هات دورو برم باشن
هیو: آرزوت این؟
نام: تو چند ماه دیگه 25 سالت میشه اما هنوز کسی رو نداری که همیشه پیشت باشه.
هیو: من آنقدر دورو برم شلوغه که...
نام: به منم دروغ میگی، آیگوو، منظورم کسیه که همدمت باشه، هنوز کسی رو دوست نداری؟
هیو: جونگ سوک و فراموش کردی؟
نام:اون که دوستته، هوم؟؟
مونده بودم چی بگم نمیخواستم ناراحت بشه، اگه واقعا آرزوش یه همچین چیزیه، چرا وقتی میتونم برآوردش نکنم؟؟
هیو: آره، کسی هست که دوسش دارم
نام: واقعا؟؟
هیو: آره.
نام: حتما بیارش تا ببینمش اصلا کیه و اسمش چیه؟...
شب بود. توی خونه خانم نام خوابیدم. و تو فکر...حالا چیکار کنم؟ کی رو بیارم تا به مامانبزرگ(خانم نام) نشون بدم، که یاد همتا افتادم...
میدونم خیلی کمه، اما بیشتر نمیشه نوشت، پارت بعد رو هم امشب آپلود میکنم.
کامنت فراموش نشه❤️
- ۱۲.۶k
- ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط