تو آمدی که بگویی اگر اگر میرفت

تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می‌رفت...
تو آمدی و کسی داشت سمت در می‌رفت!

تو آمدی و چنان زل زدی به پوچیِ من
که داشت حوصله‌ی انتظار سر می‌رفت!!
.
تو آمدی و کسی گوشه‌ی غزل هی با
ردیف و قافیه‌هایی عجیب، ور می‌رفت

تو آمدی‌، کلماتی که مرد ساخته بود
شبیه صابون، از دستِ شعر در می‌رفت

از اینکه آمده تا... بیشتر پشیمان بود
از اینکه آمده تا... هرچه بیشتر می‌رفت!

اشاره کرد خدا سمتِ پرتگاه... ولی
به گوش من... و تو، این حرف‌ها مگر می‌رفت؟!
.
تو آمدی که بگویی...
به گریه افتادی!
و پشت پنجره انگار یک نفر می‌رفت...
.
#سید_مهدی_موسوی
#استاد_شعر
#اشعار_ناب
#عاشقانه_های_زیبا
#اساتید_شعر_پارسی
#اساتید_شعر_معاصر
#شاعران_معاصر
#شعرای_پارسی
#شعر_معاصر#شعر_پارسی
#غزل_معاصر#غزل_پارسی
#شعر_های_عاشقانه
#شعر_های_احساسی
#شبانه_های_ناب
#شاعرانه#عاشقانه#شبانه
#احساسی#رمانتیک#زیبا
#تصاویر_عاشقانه
#عکس_های_زیبا
#عشق#شب#گریه#دلتنگ
#زیبا#خاص#بینظیر#رویایی
دیدگاه ها (۷)

بارها ، شولای غم پوشیده ام ، کافی نبود ؟بارها ، در حسرتت بار...

خنده هایت پرنده های منندیقه ای باز از درختان راپستچی های بی ...

شب چو بوسیدم لب گلگون اوگشت لرزان قامت موزون اوزیر گیسو کرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط