هوپی یه داستان کوچیک درمورد جوجه کوچولوی من گفته:
هوپی یه داستان کوچیک درمورد جوجه کوچولوی من گفته:
پنجشنبه گذشته با دوستم رفتیم بیرون یه چایی عصرونه بزنیم بربدن بین صحبت هامون درمورد جیمینی حرف زدیم .
یدفعه یه مرد کره ای از میز پشتی بلند شد و زد به شونه منو گفت ؛درمورد جیمین از بی تی اس حرف میزنید؟
گفتم بلی چطور مگه!؟
گوشی تلفنش رو مثل تفنگ از جیبش کشید بیرون و یه عکس دست جمعی سربازی رو کرد تو چشمون عکس رو توی دوران سربازیش گرفته بود،بنظر توی خوابگاه بودم جیمینی ردیف جلو نشسته بود.
یه تیشرت نظامی سبز رنگ،موهای کوتاه با یه ساعت مچی انداخته بود.
صورتش انقدر کوچولو و نینی بود که نگو
مرد گفت عکس مربوط به اوایل حضور جوجه در خدمته،همینطور روز های آخر سربازی ایشون بوده برای همین فقط همین یدونه عکس رو داره.
سرباز سابق درمورد جیمین گفت؛ اولش خیلی خجالتی بود،اوایل همه رو ارشد و آقا صدا میزد ولی کم کن یخش باز شد.
اون خیلی مهربون و صمیمی بود به همه کمک میکرد انقدر مهربون بود که همه درد ها و مشکلاتشون رو به جیمین میگفتن اون عملا به یه دفتر خاطرات زنده تبدیل شده بود
پنجشنبه گذشته با دوستم رفتیم بیرون یه چایی عصرونه بزنیم بربدن بین صحبت هامون درمورد جیمینی حرف زدیم .
یدفعه یه مرد کره ای از میز پشتی بلند شد و زد به شونه منو گفت ؛درمورد جیمین از بی تی اس حرف میزنید؟
گفتم بلی چطور مگه!؟
گوشی تلفنش رو مثل تفنگ از جیبش کشید بیرون و یه عکس دست جمعی سربازی رو کرد تو چشمون عکس رو توی دوران سربازیش گرفته بود،بنظر توی خوابگاه بودم جیمینی ردیف جلو نشسته بود.
یه تیشرت نظامی سبز رنگ،موهای کوتاه با یه ساعت مچی انداخته بود.
صورتش انقدر کوچولو و نینی بود که نگو
مرد گفت عکس مربوط به اوایل حضور جوجه در خدمته،همینطور روز های آخر سربازی ایشون بوده برای همین فقط همین یدونه عکس رو داره.
سرباز سابق درمورد جیمین گفت؛ اولش خیلی خجالتی بود،اوایل همه رو ارشد و آقا صدا میزد ولی کم کن یخش باز شد.
اون خیلی مهربون و صمیمی بود به همه کمک میکرد انقدر مهربون بود که همه درد ها و مشکلاتشون رو به جیمین میگفتن اون عملا به یه دفتر خاطرات زنده تبدیل شده بود
۶۰۵
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.