لبخندی درکار نبود

لبخندی درکار نبود...

فقط ازین طرف تاآن طرف صورتش ترک خورده بود...
دیدگاه ها (۱)

یه اتفاقی امروز افتاد موقع مدرسه بردن داداشم که یه خاطره یاد...

میخواهم راه بیفتم و بروم اما.. لعنت به این اما...یکی توی مغز...

از خودِ صبح فقط منتظرم شب بشودتا پتو را بکشم روی سرم گریه کن...

زندان آن زنمانتوی قرمزش بودزندان آن پلیس هاماشین سیاهشانزندا...

همین هفته پیش دقیقا وسط لب پایینم ترک خورده بودش😐حالا فک نکن...

••🍀✨••تو آن جوانه ی سبز میان دیوار ترک خورده باش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط