پارت

پارت³⁸
(بادیگارد هات❤️‍🔥)

قهقه ای زدم و گفتم:
_باشه باشه ثوراااا

ویو:ثورا

ای خدا من از دست این بچه چیکار کنم؟
بیست سالش شده عقلش ماله بچه دوساله است:/
از در اتاق که خارج شدم دیدم تموم اعضا پشت در وایسادن.
با تعجب گفتم:
_وا شما اینجا چیکار میکنین؟؟
تهیونگ با نگرانی گفت:
_آخه صدای داد آریما اومد گفتیم شاید اتفاقی افتاده.
جونگ کوک با حرص و نگاه مشکوکی رو به تهیونگ گفت:
_و اون وقت شما چرا باید نگران آریما بشی؟؟
تهیونگ گفت:
_خب بالاخره بادیگاردمونه همینطور دوستمون.
دیدگاه ها (۱)

پارت³⁹(بادیگارد هات❤️‍🔥)جی کی خواست چیزی بگه که گفتم:_عههه چ...

پارت⁴⁰(بادیگارد هات❤️‍🔥)خواستم چیزی بگم که به شدت دستم از پش...

پارت³⁷(بادیگارد هات❤️‍🔥)_آخههه دلقک نمیگی یه بی پدری اینجا ک...

پارت³⁶(بادیگارد هات❤️‍🔥)خب حالا وقت چیه؟؟آفرین وقت کنسرتتتتت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط