ساعت بعد

*2ساعت بعد

این دو ساعت برای من اندازه دو سال گذشت ز

استرس هی پام رو تکون می‌دادم و دست به

سینه نشسته بودم و فقط و فقط اشک

می‌ریختم که یهو پرستاری با لبخند به سمتم اومد

پرستاره : خانم کیم می‌تونید به ملاقات همسرتون برید

که با حرفی که زد چنان از جام بلند شدم و به

سمت اتاقش دویدم که انگار به خر تیتاپ داده

باشن با لگد درو باز کردما به سمت اتاق هجوم

بردم که با ورود ناگهانی من نامجون سرشو

چنان به سمت در چرخوند که صدای شکستن

استخوناشو تا اینجا احساس کردم که با دیدن

قیافش که شکسته‌تر شده بود و لاغر شده بود

مواجه شدم اول از همه مثل چی پریدم بغلش

ا.ت :بیشعورر کجا بودی چرا به هوش

نمی‌اومدی می‌دونی که تو این چند ماه

اونقدری پیر شدم که ها اصلا نگو
دیدگاه ها (۰)

نامجون : میگه چقدره که تو کما بودم؟ا.ت : حدود چند ماهی میشه ...

⋆˙⟡♡˚ ‧₊˚ ☁️⋅♡𓂃 ࣪ ִֶָ☾.₊˚⊹♡☆عمارت☆پارت :10با کلی ادم مواجه ش...

و زنده موندنش چند درصد احتمال داشت، دکتر تک خنده‌ای کرد یعنی...

بعد خوردن کیکم زود به سمت آسانسور رفتم یکم وایسادم تا آسانسو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط