عمارت

⋆˙⟡♡˚ ‧₊˚ ☁️⋅♡𓂃 ࣪ ִֶָ☾.₊˚⊹♡
☆عمارت☆
پارت :10

با کلی ادم مواجه شدم که هر کدومشون

مشغول انجام یه کاری بودن،یکیش داشت

میوه می‌چید روی ظرف و یکی داشت خونه

رو تزیین می‌کرد و یکی هم داشت خونه رو

طی می‌کشید و ..... به سمت اتاقم رفتم و

لباسامو درآوردم و برای امشب آماده شدم اول

رفتم حموم و بعد اینکه خوب تمیز شدم

بیرون اومدم اول از همه موهای بلندمو

خشکشون کردم من نشستم برم آرایش بکنم

که یادم افتاد باید برم سالن پس زود دوباره

آماده شدم و خواستم برم بیرون که با دادی

که مامان کشید سیخ برگشتم سر جام

مامان : ت.....خ....م ///س*گ بیا ناهارتو بخور

صبحونه هم چند تا آت آشغال خوردی الان

پاشو گمشو سر سفره بشین و بخور و بعد برو

ا.ت : ......
دیدگاه ها (۰)

⋆˙⟡♡˚ ‧₊˚ ☁️⋅♡𓂃 ࣪ ִֶָ☾.₊˚⊹♡☆عمارت☆پارت :11ا.ت : مامان با دوس...

یعنی اینقدر فشاری هستین؟😂😂واقعا ریدم دهن کسی که این پست رو گ...

نامجون : میگه چقدره که تو کما بودم؟ا.ت : حدود چند ماهی میشه ...

*2ساعت بعداین دو ساعت برای من اندازه دو سال گذشت ز استرس هی ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

فیک عشق ابدی

نام فیک:عشق مخفیPart:16ویو ات*بعد از قطع کردن تلفن مادرم بهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط