جسدهای بیحصار اندیشه
#جسدهای_بیحصار_اندیشه
#قسمت_سی_و_یک
با صدای آهنگی که سیاوش گذاشته بود، چشام و باز کردم دیدم وووو چه خبره؟! ساعت 12 ظهره....بلا فاصله گوشیم و چک کردم... 22 تا میس کال ... 8 تا مسیج ... بله! بهار خانم چند بار تماس گرفته و اس داده .. ! اما این کیه؟! یک اس ام اس بود اما خالی!...
شماره برام نا آشنا اومد، دیدم 5 بار زنگ زده... همچنین 3 بار هم با یه خط ایرانسل ! از اونجایی که گوشی من به خط ایرانسل حساسیت داره بالافاصله اونو پاک کردم .یه اس ام اس دادم به اون شماره نا آشنا، نوشتم: " u؟ "
بلند شدم از جام ... هنوز احساس می کردم دلم می خواد بخوابم اما یه جور ترس و دلهره تو دلم موج میزد که نمی زاشت بخوام یا حتی کمی هم که شده کشش بدم.
سیا چایی رو حاضر کرده بود، اون عادت داشت ناشتا سیگار بکشه، بهش گفتم:
" یکی هم به من بده..!" ..
دینگ دینگ ... صدای زنگ اس ام اس که اومد فورن خیمه زدم رو گوشی... دیدم همون نا شناس نوشته:
" معلومه اهل چت و از بچه های نتی که اینجوری میپرسی شما..! اما من عادتمه مینی مال مینویسم!" ... جواب دادم:
" شما هم باید از بچه های مجاز ی باشین درسته؟ اسمتون چیه؟"
در جوابم نوشت: " امیر خان من از دوستای مجازی خانوم تون (بهار) هستم، میخواستم ببینمتون!"
جانم؟! ها؟! کی به کیه؟ بهار و مجازی؟!!! امکان نداره... اگرم امکان داشت... اون وقت این جینگولک بازی ها رو نداره! ...
در جواب گفتم:
" اسمتون لطفن؟ " ... بلافاصله نوشت:
"مهم نیست اسم. فرض کن ننه قمر!!" ...
از روی طنز بود یا عصبانیت؟! ...نفهمیدم ... شمارش و سیو کردم، به سیا نشون دادم، گفتم:
" سیا این اعتبارییه یا ثابت؟"...
گفت: " خنگول همراه اول ثابته."... بنا بر احتیاط گوشی سیا رو گرفتم و با خط سیا به شمارش زنگ زدم، تا گوشی رو برداشت فهمیدم که زن نیست! قطع کردم!
دوست مجازی بهار، مرد بود! کلن برداشتی که از بهار داشتم، زیر سوال رفت .من حتی فکر نمیکردم اون به نت دسترسی داشته باشه مگر برای کار اداری و یا جستجوی مطالب ... این قضیه بو داره! من کجای ذهنم می تونم بخودم بقبولونم که اون دوست مجازی داره!! ... وای بحالت بهار اگر این مرتیکه درست گفته باشه! ...
بدون درنگ و با حالتی طلبکارانه زنگ زدم بهار...
- " سلام بهار."
- " علیک آقا... دیشب خوش گذشت؟! "
- " بله خوش گذشت، پیش سیاوش بودم، الانم پیش اونم، نباید یه خبری ازم می گرفتی یا منتظر بودی از بهشت زهرا براتون کارت دعوت میفرستادن بیای جنازم و تحویل بگیری؟! "
- " امیر بازم مست کردی؟! حالت خوبه؟! خودت خواستی تنها باشی، منم گفتم بزارم راحت باشی." ... جای بحث نبود:
- " بهار یه سوال دارم ازت، میخوام حقیقت رو به من بگی... نه خر فرض کنی من و نه هالو، درسته که از پشت کوه اومدم اما با هلیکوپتر اومدم!" ... نخواستم با لحن تندم، گارد بگیره، گفت:
- " بگو عزیزم. "
- " تو بغیر از کارای اداری ت و تحقیقات، تو اینترنت دوست مجازی هم داری؟! "
- " یعنی چی؟ منظورت چیه؟! "
- " بهار! فقط بگو آره یا نه؟! "
- " خب معلومه که نه، من حوصله این حرفا رو ندارم، حالا میگی چی شده ؟! "
- " بهار برام مهمه ، اگرم داری یا حتی داشتی، میخوام به من بگی، من ناراحت نمیشم."...
- " بر فرض هم که می داشتم، چرا باید ناراحت شی! هرچند، نه عزیزم این تویی که داری، این تویی که همیشه دوست داری یه سری آدم، خصوصن خانم مجازی، دورو برت باشه ... این تویی که تمام فکر و ذکرت شده نت... اینقدر غرق این دنیا شدی که فکر میکنی همه مثل تو هستن...همه آدم ها رو به شکلک های یاهوو میبینی... من از اول هم با این کارت مشکلی نداشتم، بهتم گفته بودم تا وقتی مجازین، مجازی داشته باشی.. اونم چون هم اینجوری از تنهایی در میای، هم اینکه خود منم مطالبت و دوست دارم و اینکه من احتیاجی ندارم!تو با نوشتن، عقده های درونیت و میریزی بیرون... اینم هنره ..حالا نکنه دوستای مجازیت دارن به واقعیت می پیوندند که به این فکر افتادی؟! " ...
- " نخیرگوش کن! " ...زیر لب گفت :
- " امیدوارم..!" ... نشنیده گرفتم:
- " ببین بهار، هر هنر، در هر رشته ایی، مجموعه عقده هاییِ که درون آدماست، این که میگی عقده، صرفن عقده های بد نیست.منم اگر فعالیت مجازی دارم میدونم که تو هم ازش خبر داری و هیچ وقت از این اعتماد تو سوء استفاده نکردم و نمیکنم! ... بهر حال اگه تو هم دوست مجازی داری میخوام بدونم. همین." ...
- " نه امیر جان! ندارم و علاقه یی هم به داشتنش ندارم ...حالا چی شده مگه؟! "
- " ممنونم عزیزم ..چیزی نشده ... آدم یه چیزایی میشنوه ترس برش میداره، مهم نیست، من عصر میام خونه یه سر بریم خرید در خونه تون... من میخوام هم کفش بخرم هم عینک."
...
ادامه دارد.
#امی
#قسمت_سی_و_یک
با صدای آهنگی که سیاوش گذاشته بود، چشام و باز کردم دیدم وووو چه خبره؟! ساعت 12 ظهره....بلا فاصله گوشیم و چک کردم... 22 تا میس کال ... 8 تا مسیج ... بله! بهار خانم چند بار تماس گرفته و اس داده .. ! اما این کیه؟! یک اس ام اس بود اما خالی!...
شماره برام نا آشنا اومد، دیدم 5 بار زنگ زده... همچنین 3 بار هم با یه خط ایرانسل ! از اونجایی که گوشی من به خط ایرانسل حساسیت داره بالافاصله اونو پاک کردم .یه اس ام اس دادم به اون شماره نا آشنا، نوشتم: " u؟ "
بلند شدم از جام ... هنوز احساس می کردم دلم می خواد بخوابم اما یه جور ترس و دلهره تو دلم موج میزد که نمی زاشت بخوام یا حتی کمی هم که شده کشش بدم.
سیا چایی رو حاضر کرده بود، اون عادت داشت ناشتا سیگار بکشه، بهش گفتم:
" یکی هم به من بده..!" ..
دینگ دینگ ... صدای زنگ اس ام اس که اومد فورن خیمه زدم رو گوشی... دیدم همون نا شناس نوشته:
" معلومه اهل چت و از بچه های نتی که اینجوری میپرسی شما..! اما من عادتمه مینی مال مینویسم!" ... جواب دادم:
" شما هم باید از بچه های مجاز ی باشین درسته؟ اسمتون چیه؟"
در جوابم نوشت: " امیر خان من از دوستای مجازی خانوم تون (بهار) هستم، میخواستم ببینمتون!"
جانم؟! ها؟! کی به کیه؟ بهار و مجازی؟!!! امکان نداره... اگرم امکان داشت... اون وقت این جینگولک بازی ها رو نداره! ...
در جواب گفتم:
" اسمتون لطفن؟ " ... بلافاصله نوشت:
"مهم نیست اسم. فرض کن ننه قمر!!" ...
از روی طنز بود یا عصبانیت؟! ...نفهمیدم ... شمارش و سیو کردم، به سیا نشون دادم، گفتم:
" سیا این اعتبارییه یا ثابت؟"...
گفت: " خنگول همراه اول ثابته."... بنا بر احتیاط گوشی سیا رو گرفتم و با خط سیا به شمارش زنگ زدم، تا گوشی رو برداشت فهمیدم که زن نیست! قطع کردم!
دوست مجازی بهار، مرد بود! کلن برداشتی که از بهار داشتم، زیر سوال رفت .من حتی فکر نمیکردم اون به نت دسترسی داشته باشه مگر برای کار اداری و یا جستجوی مطالب ... این قضیه بو داره! من کجای ذهنم می تونم بخودم بقبولونم که اون دوست مجازی داره!! ... وای بحالت بهار اگر این مرتیکه درست گفته باشه! ...
بدون درنگ و با حالتی طلبکارانه زنگ زدم بهار...
- " سلام بهار."
- " علیک آقا... دیشب خوش گذشت؟! "
- " بله خوش گذشت، پیش سیاوش بودم، الانم پیش اونم، نباید یه خبری ازم می گرفتی یا منتظر بودی از بهشت زهرا براتون کارت دعوت میفرستادن بیای جنازم و تحویل بگیری؟! "
- " امیر بازم مست کردی؟! حالت خوبه؟! خودت خواستی تنها باشی، منم گفتم بزارم راحت باشی." ... جای بحث نبود:
- " بهار یه سوال دارم ازت، میخوام حقیقت رو به من بگی... نه خر فرض کنی من و نه هالو، درسته که از پشت کوه اومدم اما با هلیکوپتر اومدم!" ... نخواستم با لحن تندم، گارد بگیره، گفت:
- " بگو عزیزم. "
- " تو بغیر از کارای اداری ت و تحقیقات، تو اینترنت دوست مجازی هم داری؟! "
- " یعنی چی؟ منظورت چیه؟! "
- " بهار! فقط بگو آره یا نه؟! "
- " خب معلومه که نه، من حوصله این حرفا رو ندارم، حالا میگی چی شده ؟! "
- " بهار برام مهمه ، اگرم داری یا حتی داشتی، میخوام به من بگی، من ناراحت نمیشم."...
- " بر فرض هم که می داشتم، چرا باید ناراحت شی! هرچند، نه عزیزم این تویی که داری، این تویی که همیشه دوست داری یه سری آدم، خصوصن خانم مجازی، دورو برت باشه ... این تویی که تمام فکر و ذکرت شده نت... اینقدر غرق این دنیا شدی که فکر میکنی همه مثل تو هستن...همه آدم ها رو به شکلک های یاهوو میبینی... من از اول هم با این کارت مشکلی نداشتم، بهتم گفته بودم تا وقتی مجازین، مجازی داشته باشی.. اونم چون هم اینجوری از تنهایی در میای، هم اینکه خود منم مطالبت و دوست دارم و اینکه من احتیاجی ندارم!تو با نوشتن، عقده های درونیت و میریزی بیرون... اینم هنره ..حالا نکنه دوستای مجازیت دارن به واقعیت می پیوندند که به این فکر افتادی؟! " ...
- " نخیرگوش کن! " ...زیر لب گفت :
- " امیدوارم..!" ... نشنیده گرفتم:
- " ببین بهار، هر هنر، در هر رشته ایی، مجموعه عقده هاییِ که درون آدماست، این که میگی عقده، صرفن عقده های بد نیست.منم اگر فعالیت مجازی دارم میدونم که تو هم ازش خبر داری و هیچ وقت از این اعتماد تو سوء استفاده نکردم و نمیکنم! ... بهر حال اگه تو هم دوست مجازی داری میخوام بدونم. همین." ...
- " نه امیر جان! ندارم و علاقه یی هم به داشتنش ندارم ...حالا چی شده مگه؟! "
- " ممنونم عزیزم ..چیزی نشده ... آدم یه چیزایی میشنوه ترس برش میداره، مهم نیست، من عصر میام خونه یه سر بریم خرید در خونه تون... من میخوام هم کفش بخرم هم عینک."
...
ادامه دارد.
#امی
۱۴.۱k
۲۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.