تکپارتی
#تکپارتی
#درخاستی
(زبان کوک )
آروم وارد اون خونه متروکه شدم که تاریک بود و هیچ سرو صدای نمیومد که داد زدم
_ا/ت اینجایی عزیزم .....
........
صدای نشنیدم که بلندتر داد زدم
_عوضی پول آوردم کاری با ا/ت نداشته باش ولش کن بره ... همینجوری که ا/ت صدا میزدم احساس کردم یه صدایی اومد سریع برگشتم چون که زیاد تاریک بود چیزی معلوم نبود که دیدم ا/ت داد زد گفت سوپرایززززز
برقا رو روشن کردن همه بودن و حتی تهیونگ و ات جلوی خودم دیدم که با یه کیک خوشگل جلوم وایساده بود خیلی هیجان زده شده بودم این بهترین تولدی بود که داشتم ا/ت محکم تو بغلم کشیدم و گفتم
_ا/ت خوبی عزیزم منو ترسوندی
+اره عزیزم خوبم تولد مبارک از سوپرایز خوشت اومد
_عالی بود و بهترین تولدم بود ... تهیونگ اومد بلغم کنه که اخم کمرنگی کردم گفتم
_تو از این خبر داشتی و میدونستی بدون ات میمیرم بهم نگفتی !؟؟؟
&اه پسر این یه سوپرایز بود اگه میگفتم که سوپرایز نمیشد در ضمن ا/ت گفت اذیتش کنیم ... مگه نه ا/ت 😂😂
+اره اره کوک کاری با تهیونگ نداشته باش من گفتم 😂😂
[زبان ات]
همینجوری که میخندیدیم کوک پوکر فیض نگاهمون میکرد 😑 که گفتم بریم کیک ببریم کوک هم با سر تایید کرد رفتیم سر میزی که کیک بود که کوک اولش گفت
_خیلی ممنون که تولدم اومدین و ازتون خیلی مچکرم
و کیک و برید و همه شروع به دست زدن کردن و یک قاچ کوچیک سمت دهنم گرفت که خوردم و منم به اون یه کیک کوچیک دادم
رفتم هدیه ای براش آوردم که یه آلبوم درست کرده بود با عکسایی که آشنا شده بودیم و نوشته های که با کوک روی دفترچه خاطرات بود رو تو دفتر گذاشته بودم و عالی شده بود البته کوک باید خوشش میومد بردم سمتمش
+عزیزم من برات کادو درست کردم
_بببینمش ...
بازش کرد و گفت و
_وای دختر این معرکه اس این بهتر کادویی بود که بهم هدیه دادن
منم از رو خجالت سرمو پایین انداختم و اومدم جلوم و کمرم گرفت و سرمو بلند کرد
سرشو نزدیک کرد و لبام بوسید و تو آرامش اون لحظه فرو رفتم و منم همراهی کردم .....
#درخاستی
(زبان کوک )
آروم وارد اون خونه متروکه شدم که تاریک بود و هیچ سرو صدای نمیومد که داد زدم
_ا/ت اینجایی عزیزم .....
........
صدای نشنیدم که بلندتر داد زدم
_عوضی پول آوردم کاری با ا/ت نداشته باش ولش کن بره ... همینجوری که ا/ت صدا میزدم احساس کردم یه صدایی اومد سریع برگشتم چون که زیاد تاریک بود چیزی معلوم نبود که دیدم ا/ت داد زد گفت سوپرایززززز
برقا رو روشن کردن همه بودن و حتی تهیونگ و ات جلوی خودم دیدم که با یه کیک خوشگل جلوم وایساده بود خیلی هیجان زده شده بودم این بهترین تولدی بود که داشتم ا/ت محکم تو بغلم کشیدم و گفتم
_ا/ت خوبی عزیزم منو ترسوندی
+اره عزیزم خوبم تولد مبارک از سوپرایز خوشت اومد
_عالی بود و بهترین تولدم بود ... تهیونگ اومد بلغم کنه که اخم کمرنگی کردم گفتم
_تو از این خبر داشتی و میدونستی بدون ات میمیرم بهم نگفتی !؟؟؟
&اه پسر این یه سوپرایز بود اگه میگفتم که سوپرایز نمیشد در ضمن ا/ت گفت اذیتش کنیم ... مگه نه ا/ت 😂😂
+اره اره کوک کاری با تهیونگ نداشته باش من گفتم 😂😂
[زبان ات]
همینجوری که میخندیدیم کوک پوکر فیض نگاهمون میکرد 😑 که گفتم بریم کیک ببریم کوک هم با سر تایید کرد رفتیم سر میزی که کیک بود که کوک اولش گفت
_خیلی ممنون که تولدم اومدین و ازتون خیلی مچکرم
و کیک و برید و همه شروع به دست زدن کردن و یک قاچ کوچیک سمت دهنم گرفت که خوردم و منم به اون یه کیک کوچیک دادم
رفتم هدیه ای براش آوردم که یه آلبوم درست کرده بود با عکسایی که آشنا شده بودیم و نوشته های که با کوک روی دفترچه خاطرات بود رو تو دفتر گذاشته بودم و عالی شده بود البته کوک باید خوشش میومد بردم سمتمش
+عزیزم من برات کادو درست کردم
_بببینمش ...
بازش کرد و گفت و
_وای دختر این معرکه اس این بهتر کادویی بود که بهم هدیه دادن
منم از رو خجالت سرمو پایین انداختم و اومدم جلوم و کمرم گرفت و سرمو بلند کرد
سرشو نزدیک کرد و لبام بوسید و تو آرامش اون لحظه فرو رفتم و منم همراهی کردم .....
۸.۷k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.