شراب سرخ
"شراب سرخ"
Part: ¹²
ویو جنا:
کفشام رو پام کردم و از خونه زدم بیرون ....
جنا: میشه بگی کجا دار.....
کای: گفتم میفهمی...
جنا: خب بگو تحمل ندارم ....کای جونییییی(خودش رو لوس میکنه )
کای: نُچ...
جنا: اِی درد ...اَه اصلا نخواستم....
پسره ی اَح//مَق ....سوار ماشین شدیم و بعد چند دقیقه رسیدیم به یه بار ...میخواست مَنو بیاره بار ؟
از ماشین پیاده شدیم که من با دو رفتم داخل بار ...آخه تاحالا بار نرفتم ! این اولین بارم بود که داشتم یه بار رو از داخل میدیدم....همیشه از بیرون میدیدم ولی اجازه نداشتم که داخل بار بشم یعنی مامان بابام اجازه نمیدادن.....
به دور اطراف خیره شدم که همون پسره تهیونگ رو دیدم....دویدم سمتش و پیش صندلی که نشسته بود نشستم ....
جنا: چرا پَکری آقا خوشگله؟
تهیونگ: نه چیزی نیست ....فقط یه سوالی ازت دارم !
جنا: آها پس کای مَنو آورده بود اینجا چون تو ازم سوال داری ...هوم خب بفرما ! ....
تهیونگ : تو توی خانوادتون دختری به نام جیا داشتین؟
جنا: جیا؟....آممم اره دختر خالم بود !
تهیونگ: بود؟
جنا: خب حالا تو جیا رو از کجا میشناسی؟
تهیونگ: حالا تو فرض کن دوستش بودم ...
جنا: هوم ...خب ببین آقا خوشگله ...راستش من و جیا خیلی صمیمی بودیم ...یه جورایی مثل خواهر بودیم ! ...اما یهو جیا تو 17 یا شایدم 18 ....خوب یادم نیست ولی گم شد ...یعنی ناپدید شد ، انگار که آب شده رفته زیره زمین ....نزدیک های یه سال دنبالش گشتیم اما پیدا نمیشد که نمیشد ...دیگه نا امید شدیم و دست از گشتن برداشتیم ! ...سه سال گذشت ولی توی این سه سال نه من و نه خانوادش یه لحظه اروم و قرار نداشتیم ....همش دوست داشتم یه خبری برسه که بگن زندس و یا یه جایی دیدنش....اما هیچ خبری ...تا اینکه یه روز پلیس باهامون تماس گرفت (بغض کرد)....و گفت که جیا رو پیدا کردن (داشت گریش میگرفت) ...ما رفتیم....(گریه)
تهیونگ: اروم باش...(اروم دستش رو پشت جنا میزد)
جنا: ما رفتیم ولی ...ولی اونا جنازش رو پیدا کرده بودن ( گریه )......
Part: ¹²
ویو جنا:
کفشام رو پام کردم و از خونه زدم بیرون ....
جنا: میشه بگی کجا دار.....
کای: گفتم میفهمی...
جنا: خب بگو تحمل ندارم ....کای جونییییی(خودش رو لوس میکنه )
کای: نُچ...
جنا: اِی درد ...اَه اصلا نخواستم....
پسره ی اَح//مَق ....سوار ماشین شدیم و بعد چند دقیقه رسیدیم به یه بار ...میخواست مَنو بیاره بار ؟
از ماشین پیاده شدیم که من با دو رفتم داخل بار ...آخه تاحالا بار نرفتم ! این اولین بارم بود که داشتم یه بار رو از داخل میدیدم....همیشه از بیرون میدیدم ولی اجازه نداشتم که داخل بار بشم یعنی مامان بابام اجازه نمیدادن.....
به دور اطراف خیره شدم که همون پسره تهیونگ رو دیدم....دویدم سمتش و پیش صندلی که نشسته بود نشستم ....
جنا: چرا پَکری آقا خوشگله؟
تهیونگ: نه چیزی نیست ....فقط یه سوالی ازت دارم !
جنا: آها پس کای مَنو آورده بود اینجا چون تو ازم سوال داری ...هوم خب بفرما ! ....
تهیونگ : تو توی خانوادتون دختری به نام جیا داشتین؟
جنا: جیا؟....آممم اره دختر خالم بود !
تهیونگ: بود؟
جنا: خب حالا تو جیا رو از کجا میشناسی؟
تهیونگ: حالا تو فرض کن دوستش بودم ...
جنا: هوم ...خب ببین آقا خوشگله ...راستش من و جیا خیلی صمیمی بودیم ...یه جورایی مثل خواهر بودیم ! ...اما یهو جیا تو 17 یا شایدم 18 ....خوب یادم نیست ولی گم شد ...یعنی ناپدید شد ، انگار که آب شده رفته زیره زمین ....نزدیک های یه سال دنبالش گشتیم اما پیدا نمیشد که نمیشد ...دیگه نا امید شدیم و دست از گشتن برداشتیم ! ...سه سال گذشت ولی توی این سه سال نه من و نه خانوادش یه لحظه اروم و قرار نداشتیم ....همش دوست داشتم یه خبری برسه که بگن زندس و یا یه جایی دیدنش....اما هیچ خبری ...تا اینکه یه روز پلیس باهامون تماس گرفت (بغض کرد)....و گفت که جیا رو پیدا کردن (داشت گریش میگرفت) ...ما رفتیم....(گریه)
تهیونگ: اروم باش...(اروم دستش رو پشت جنا میزد)
جنا: ما رفتیم ولی ...ولی اونا جنازش رو پیدا کرده بودن ( گریه )......
- ۷.۵k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط