چشم باز که میکنی نیمه های شب است...
چشم باز که میکنی نیمه های شب است...
بالشتت خیس خیس...
نفس نفس میزنی انگار مسیر دور و درازی دویده باشی...
دستهایت را که بین دستهایم میگیرم انگار پرت شده ای میان واقعه...
اشکهای محوت حالا تبدیل شده به هق هق...
چه شده عزیز دل؟! خواب بد دیده ای؟ آرام بگیر... من اینجا هستم...
میخواهی حرف بزنی و گریه امانت نمیدهد یا حرفهایی است که از چشمهایت واژه واژه فرو میلغزند...
میگویم امان بده عزیزجان... امان بده... اینطور یکسره گریه نکن...
سعی میکنی اشکهایت را با دستمال سفید گلدارت پاک کنی...
میگویی: من... خواب دیدم... خواب دیدم بالای مزار خودم ایستاده ام...
خواب دیدم همه رفته اید و من تنها مانده ام...
خواب تنهایی از خود تنهایی ترسناک تر است...
بالشتت خیس خیس...
نفس نفس میزنی انگار مسیر دور و درازی دویده باشی...
دستهایت را که بین دستهایم میگیرم انگار پرت شده ای میان واقعه...
اشکهای محوت حالا تبدیل شده به هق هق...
چه شده عزیز دل؟! خواب بد دیده ای؟ آرام بگیر... من اینجا هستم...
میخواهی حرف بزنی و گریه امانت نمیدهد یا حرفهایی است که از چشمهایت واژه واژه فرو میلغزند...
میگویم امان بده عزیزجان... امان بده... اینطور یکسره گریه نکن...
سعی میکنی اشکهایت را با دستمال سفید گلدارت پاک کنی...
میگویی: من... خواب دیدم... خواب دیدم بالای مزار خودم ایستاده ام...
خواب دیدم همه رفته اید و من تنها مانده ام...
خواب تنهایی از خود تنهایی ترسناک تر است...
۲.۵k
۲۳ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.