پارت ۲۱
ولی بدون گوش دادنِ به حرفم به سمت چپ رفت .....که بهش رسیدیم و ...
دوباره از کلاهِ لباسش گرفتم و کشیدم سمت راست .
-: وقتی راه و بلد نیستی سرجات وایسا تا بیام
+:خو گشنمهههه
صدای اجوما بعد از صداش بلند شد که میگفت
؟:بیاین غذا آماده شد (یکم بلند)
به سمت صدا سریع حرکت میکرد ... خدایا از دستِ این بچه اینقدر گشنه بود پشت سرش رفتم .. که دیدم روی صندلی نشسته و با ذوق منتظرِ اجوما غذا رو بیاره .. کنارش نشستم که بلاخره اجوما هم غذا رو آورد و گذاشت جلوی ما ..
سریع به سمت غذا حمله ور شد و هر چی بود و نبود و میخورد ..
منم شروع به خوردن کردم .. بعد از چند دقیقه غذام تموم شد و به صندلی تکیه دادم .... چرا سیر نمیشه انگار چند روزِ غذا نخورده بود.. بهش نگاه میکردم که یهو دست از غذا خوردن برداشت و روی .. صندلی ولو شد ..
+:چه خوشمزه بود
-:اره
بلند شد و رفت دستاش و شست و به طبقهی بالا رفت ..
منم بلند شدم و دنبالش رفتم .
داخل اتاق شد .. که به در نزدیک شدم و از لای در نگاه کردم ..
گوشی من دستش چیکار میکرد .. گوشیش و که گرفته بودم .. پس میخواد
به پلیس زنگ بزنه .. داشت شماره ی کسی رو میگرفت . خواستم برم داخل که با صداش ایستادم ..
+: سلام مامان ..
؟........
+:اره آره خوبم گوشیم شارژ نداره نتونستم بهت خبر بدم ببخشید
؟.......
+:نه بیرون نیستم سرکارم شاید تا چند روزی نیام خونه
؟........
+چشم ... خدافظ مامان
پس میخواست به مامانش زنگ بزنه .. خو چرا بهم نگفت میزاشتم باهاش حرف بزنه لازم نبود بیاد گوشی رو قایمکی برداره ..
در و باز کردم که گوشی رو انداخت پایین تخت و جوری رفتار کرد انگار چیزی نشده ..
خم شدم و گوشی و از زیر تخت بیرون آوردم ..
-:لازم نبود گوش رو برداری
+:شنی..دی چی گفتم
-:اره .. اشکالی نداره اونم حتما نگرانت بود . ولی یه سوال .. چرا بهش نگفتی من اینجا نگه ات داشتم و به پلیس زنگ بزنه ..
+:اوممم.. خب یه دلیلی دارم که نباید بگم
-:بگو
+:اوففف .. میگم نباید بگم
-:جاسوسی
+:نه
-:خب پس چی .. یا جاسوسی یا میخوای خودت فرار کنی ..
+:هیچکدومش نیستتت
-:پس چیه هااا
+:من...من....
-:من من نکن بگوو جاسوسی
+.......
دوباره از کلاهِ لباسش گرفتم و کشیدم سمت راست .
-: وقتی راه و بلد نیستی سرجات وایسا تا بیام
+:خو گشنمهههه
صدای اجوما بعد از صداش بلند شد که میگفت
؟:بیاین غذا آماده شد (یکم بلند)
به سمت صدا سریع حرکت میکرد ... خدایا از دستِ این بچه اینقدر گشنه بود پشت سرش رفتم .. که دیدم روی صندلی نشسته و با ذوق منتظرِ اجوما غذا رو بیاره .. کنارش نشستم که بلاخره اجوما هم غذا رو آورد و گذاشت جلوی ما ..
سریع به سمت غذا حمله ور شد و هر چی بود و نبود و میخورد ..
منم شروع به خوردن کردم .. بعد از چند دقیقه غذام تموم شد و به صندلی تکیه دادم .... چرا سیر نمیشه انگار چند روزِ غذا نخورده بود.. بهش نگاه میکردم که یهو دست از غذا خوردن برداشت و روی .. صندلی ولو شد ..
+:چه خوشمزه بود
-:اره
بلند شد و رفت دستاش و شست و به طبقهی بالا رفت ..
منم بلند شدم و دنبالش رفتم .
داخل اتاق شد .. که به در نزدیک شدم و از لای در نگاه کردم ..
گوشی من دستش چیکار میکرد .. گوشیش و که گرفته بودم .. پس میخواد
به پلیس زنگ بزنه .. داشت شماره ی کسی رو میگرفت . خواستم برم داخل که با صداش ایستادم ..
+: سلام مامان ..
؟........
+:اره آره خوبم گوشیم شارژ نداره نتونستم بهت خبر بدم ببخشید
؟.......
+:نه بیرون نیستم سرکارم شاید تا چند روزی نیام خونه
؟........
+چشم ... خدافظ مامان
پس میخواست به مامانش زنگ بزنه .. خو چرا بهم نگفت میزاشتم باهاش حرف بزنه لازم نبود بیاد گوشی رو قایمکی برداره ..
در و باز کردم که گوشی رو انداخت پایین تخت و جوری رفتار کرد انگار چیزی نشده ..
خم شدم و گوشی و از زیر تخت بیرون آوردم ..
-:لازم نبود گوش رو برداری
+:شنی..دی چی گفتم
-:اره .. اشکالی نداره اونم حتما نگرانت بود . ولی یه سوال .. چرا بهش نگفتی من اینجا نگه ات داشتم و به پلیس زنگ بزنه ..
+:اوممم.. خب یه دلیلی دارم که نباید بگم
-:بگو
+:اوففف .. میگم نباید بگم
-:جاسوسی
+:نه
-:خب پس چی .. یا جاسوسی یا میخوای خودت فرار کنی ..
+:هیچکدومش نیستتت
-:پس چیه هااا
+:من...من....
-:من من نکن بگوو جاسوسی
+.......
- ۱۶.۴k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط