p65🩸
رفتیم سمت اتاق جلسه که جونگ کوک یوری دست توی دست ومدن کنارمون .... لبخند شیطونی زدم ابرومو برای جونگ کوک بلند کردم ..... اونها واقعا بهم میاند ....
جین : بالاخره ومدن ....
جونگ کوک : خو شما که هنوز نرفتید .... بریم ....
یومی واقعا نگاه های خوبی نداشت انگار میخاست یوری سا رو قورت بده .... رفتیم داخل همه نشسته بودن ….. با همه سلام کردیم نشستم …. جین روی صندلی بزرگ نشست یوری بغل دستش من کنار یوری و روبه روی من جونگ کوک و بغل دستش یومی …. از قیافه جونگ کوک معلوم بود خوشش نمیاد که یومی کنارش بشینه …. جلسه شروع شد …..
ویو جین :
داشتند راجب شرکت خودشون که توی نیویورک بود حرف میزدند واقعا به نظر من شرکتشون حرف نداشت …. ولی من کل نگامو به جسیکا داده بودم من خیلی از جسیکا خوشم ومده ….. از وقتی دیدمش واقعا به قلبم اثر کرده ….. دختر خیلی خوشگلی بود …. با اعتماد با نفس و نابغه …. ما از بچگی نابغه صداش می زنیم …. نگاهمو ازش گرفتم به حرف ها گوش میدادم …..
اقای : خو نظر شما چیه اقای سوک جین …. قرارداد ببندیم ….
جین : خوب من که اوکی ام …. یوری سا … ت چی ….
یوری : بنظر منم عالیه …..
یومی : منم اوکی ام …..
جونگ کوک : نظر منم همینه عالیه …..
اقای : ممنونم ….
جین : پس قرارداد میبندیم ….
قرار داد رو امضا کردم …. با شرکتشون همکاری میکنم ….
بعد نیم ساعت جلسه تموم شد اونها رفتند …. ما رفتیم اتاق خودم ….
جین : اووووف چقدر خسته کننده بود ….
جونگ کوک : ولی خوب کردی قرار داد بستی بهتر از این پیدا نمی کردیم ….
جین : اره منم موافق ام ….
جونگ کوک : امشب بریم پارتی چیزی ….
جین : اره بریم ….
یومی : واقعی عالی میشه ….
جونگ کوک ؛ جسیکا میایی ….
جسیکا : اگه شما میرید میام ….
جین : فندوق ت چی میایی …!
یوری : نه جین من کار دارم یکم …. باید برم عمارت خودم ….
جونگ کوک : همین امشب رو بیخیال شو خو ….
یوری ؛ نه جونگ کوک نمیتونم اخه خیلی از کار هام عقب ام …. شما برید کارم تموم شد حتمن میام …..
جین : باشه پس ما منتظرتون میمونیم ….
جین: باشه پس من دیگه برم ….
یومی : وایسا منم بیام ….
جین : فندوق ت نمیایی ….
یوری : نه دیگه من میرم عمارت خودم …. شب میام ….
جین : باشه هرجوری راحتی …. فعلا جونگ کوک و جسیکا شب میبینمتون ….
ویو جونگ کوک :
واقعا یوری خیلی زد حاله …. گفتم با هم بریم خوشبگذه اما خانم خانم ها کار داره …. جین یومی رفتند …. گفتم ما هم بریم ….
جونگ کوک : یوری سا ما داریم میریم اگه میخایی بری برسونمت ….
یوری : نه ممنونم من با ماشین ومدم خودم میرم ….
جونگ کوک ؛ باشه پس امشب میبینمت ….
یوری : میبینمت ….
جونگ کوک ؛ فعلا ….
از اتاق رفتیم بیرون ….
جونگ کوک : ببین جیسی نگاش کن ببین فقط بلده بزنه توی ذوق ببین …. خیلی روی اعصابه ….
جسیکا : اواواو سکوت …. گاز گرفتی ….
جونگ کوک : اخه ببینش ….
جسیکا : خو گفت نیاد دیگه ای ….
واایسادیم تا آسانسور بیاد رفتیم داخل ….
جونگ کوک : ای شانسی هم نداریم …. اگه نیاد چی ….
جسیکا : میاد میاد ای …..
رسیدیم همکف …. رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم ….
ویو یوری سا :
رفتم توی اتاقم تا یه سری برگه بردارم ….. رفتم داخل آسانسور …. رسیدم همکف داشتم میرفتم که یکی رو رو پله ها دیدم …. خیلی برام آشنا بود …. رفتم سمتش ….
یوری : چرا اینجا نشستی ….
پسره سرشو آورد بالا ….. تعجب کردم این همون پسره امروزه …. که خودشو انداخت جلو ماشین …
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.