p64🩸
ویو جین :
به ریوی زنگ زدم که بیا شرکت یه تولدت کوچیک براش گرفتم .... من جونگ کوک جسیکا و یومی ... یومی این چند وقته همش توی خونه با یوری بحث میکنه نمیدونم چشه ....همون منتظرش بودیم تا بیا امروز ریوری 21 سالش شد 14 ساله مه پدر کنارمون نیست ....
منشی ومد داخل اتاق ....
منشی : خانوم یوری سا ومدن ....
جین : بیارش توی دفترش ....
منشی : الان میارم...
دیگه مونشیش هم فهمید اسم واقعیش یوری ساست
منشی رفت بعد چند دقیقه با ریوری ومد داخل ....
همین که در باز شد ....
همه : تولدت مبارک ..
یوری خوشکش زده بود ....
بعد یهو یه لبخند زد ....
منشی : تولدتون مبارک خانوم یوری سا ... دیگه اسم واقعیتون رو بلدم ....
یوری : ممنونم ... از همتون ممنونم ....
منشی : من دیگه برم شما راحت باشید ...
منشی فن در رو بست ...
ومد یکم داخل .. رفتم سمتش
جین : تولدت مبارک فندوق کوچولو ... بعد یه شاخه گل رز قرمز بهش دادم .....
بغلش کردم اونم بغلم کرد ...
یوری : ممنونم داداشم ...
جسیکا : تولدت مبارک ... خانم رییس
جسیکا یوری رو بغل ک
یوری : ممنونم نابغه ...
یومی : تولدت مبارک ابجی ...
یوری بغلش کرد ..
یوری : ممنونم عزیزم ....
و در آخر نوبت به جونگ کوک رسید .. جونگ کوک یه دست گل مشکی آورده بود با گل ها رز مشکی خیلی قشنگ بود ....
جونگ کوک : تولدت مبارک ....
بعد رز رو گرفت سمت یوری .....
یوری گل رو با لبخند برداشت ....
یوری: ممنونم خیلی خوشگله ....
جونگ کوک : دیگه گفتم با لباسات ست باشه
جسیکا : و با لباس های خودت نه جونگ کوک ....
منشی : مهموناتون ومدن ....
جین : وای جلسه اصلا حواسمون نبود ....
جسیکا : بریم دیگه ....
منو یومی جسیکا باهم ومدیم بیرون ....
ویو جونگ کوک :
روز تولدش بود قشنگ تر از قبل شده بود رز مشگی خیلی بهش میومد غرقش شده بودم ....
جین بقیه رفتند منو یوری موندیم ....
یوری : بریم جونگ کوک. ...
جونگ کوک : یوری سا من برات یه کادو دارم ....
یوری : چی ...!
از جیبم جعبه رو بیرون آوردم دادم دستش ....
یوری جعبه رو باز کرد ..
یوری : گردنبندم ... وای جونگ کوک من دنبال این چقدر گشتم ... ت بهترین هدیه رو بهم دادی ازت ممنونم ... از کجا آوردیش ....
دستشو گرفتم کشوندمش سمت در ....
جونگ کوک : داستانش طولانیه فندوق الان بدو که جلسه دیر شد ....
دست تو دست هم رفتیم داخل آسانسور ... حسی داشتم که توی عمرم نداشتم ….
به ریوی زنگ زدم که بیا شرکت یه تولدت کوچیک براش گرفتم .... من جونگ کوک جسیکا و یومی ... یومی این چند وقته همش توی خونه با یوری بحث میکنه نمیدونم چشه ....همون منتظرش بودیم تا بیا امروز ریوری 21 سالش شد 14 ساله مه پدر کنارمون نیست ....
منشی ومد داخل اتاق ....
منشی : خانوم یوری سا ومدن ....
جین : بیارش توی دفترش ....
منشی : الان میارم...
دیگه مونشیش هم فهمید اسم واقعیش یوری ساست
منشی رفت بعد چند دقیقه با ریوری ومد داخل ....
همین که در باز شد ....
همه : تولدت مبارک ..
یوری خوشکش زده بود ....
بعد یهو یه لبخند زد ....
منشی : تولدتون مبارک خانوم یوری سا ... دیگه اسم واقعیتون رو بلدم ....
یوری : ممنونم ... از همتون ممنونم ....
منشی : من دیگه برم شما راحت باشید ...
منشی فن در رو بست ...
ومد یکم داخل .. رفتم سمتش
جین : تولدت مبارک فندوق کوچولو ... بعد یه شاخه گل رز قرمز بهش دادم .....
بغلش کردم اونم بغلم کرد ...
یوری : ممنونم داداشم ...
جسیکا : تولدت مبارک ... خانم رییس
جسیکا یوری رو بغل ک
یوری : ممنونم نابغه ...
یومی : تولدت مبارک ابجی ...
یوری بغلش کرد ..
یوری : ممنونم عزیزم ....
و در آخر نوبت به جونگ کوک رسید .. جونگ کوک یه دست گل مشکی آورده بود با گل ها رز مشکی خیلی قشنگ بود ....
جونگ کوک : تولدت مبارک ....
بعد رز رو گرفت سمت یوری .....
یوری گل رو با لبخند برداشت ....
یوری: ممنونم خیلی خوشگله ....
جونگ کوک : دیگه گفتم با لباسات ست باشه
جسیکا : و با لباس های خودت نه جونگ کوک ....
منشی : مهموناتون ومدن ....
جین : وای جلسه اصلا حواسمون نبود ....
جسیکا : بریم دیگه ....
منو یومی جسیکا باهم ومدیم بیرون ....
ویو جونگ کوک :
روز تولدش بود قشنگ تر از قبل شده بود رز مشگی خیلی بهش میومد غرقش شده بودم ....
جین بقیه رفتند منو یوری موندیم ....
یوری : بریم جونگ کوک. ...
جونگ کوک : یوری سا من برات یه کادو دارم ....
یوری : چی ...!
از جیبم جعبه رو بیرون آوردم دادم دستش ....
یوری جعبه رو باز کرد ..
یوری : گردنبندم ... وای جونگ کوک من دنبال این چقدر گشتم ... ت بهترین هدیه رو بهم دادی ازت ممنونم ... از کجا آوردیش ....
دستشو گرفتم کشوندمش سمت در ....
جونگ کوک : داستانش طولانیه فندوق الان بدو که جلسه دیر شد ....
دست تو دست هم رفتیم داخل آسانسور ... حسی داشتم که توی عمرم نداشتم ….
۴۶۳
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.