مافیای سرد
پارت آخر....
=یکی یه انبار دست برد زده ؟!
_ چی ؟! چقدشو برده
= ک...کلشون
_ چیییییی .... اونوقت شما هیچ کاری نکردین ( داد )
= کوک آروم باش چند نفرو فرستادیم تا تتو این قضیه رو در بیارن .
_ ات من میرم ... خودتم میدونی چه اتفاقی افتاده !
+ آره آره برو
_ خدافظ
+ بای
کوک رفت .... کل فکرو ذکرم شده بود کوک .... یعنی الان حالش خوبه .... داره چیکار میکنه ... کسی که به انبار دست برد زده رو پیدا کردن یا نه .... با همین فکرایی که داشتم خوابم برد
کوک ویو
_ آه حالا چیکار کنم
= کوک کوک
_ ها ؟!
= کسی که به انبار دست برد زده بود رو پیدا کردیم
_ واقعا کیه ؟!
= یکی از آدم های بکهیون
_ آه عوضی آشغال ..... اون چرا همیشه به انبار من دست برد میزنه
= آه راستی مهمونمون هم اینجاست
_ بکهیونه ؟!
= نه ولی همون کسیه که واسه بکهیون کار میکنه !
_ خب خب خب .... یه مهمون ویژه داریم پس ( پوزخند )
( اون آدمه علامتش ∆ )
∆ لطفا ولم کنین من کاری نکردم !
_ خب اگه بگی بکهیون الان کجاست ولت میکنیم
∆ قربان من نمیدونم کجاست لطفا ولم کنین
_ خب پس مثل این که نمیخوای بگی .... جیمین !
= بله
_ خکش .....
( اوه اوه فضا داره یکم خشن میشه بیاید بریم یکم بعد تر (
_ میگی یا بازم بزنمت
∆ باشه باشه غلط کردم میگم ..... ( مثلاً گفت )
_ آفرین کوچولو این یه سوالم جواب بدی دیگه ولت میکنم ... محموله های من کجاست ( آخرشو داد زد )
∆ همون جا توی عمارت ارباب بکهیون
_ باشه ... دیگه بهت نیازی ندارم
و تفنگشو در میاره و بوم یه تیر خالی میکنه تو مغزش
( و این کوک میره عمارت بکهیون و آره دیگه محموله هارو و میذاره و بکهیون هم میکشه حالا من گشادیم میشه شما خودتون تصور کنید )
کوک ویو
آه بالاخره کیرم .... اهم چیز میرم خونه پیش زنم و ادامه عملیات ههه
در خونه رو باز کردم هیچ صدایی از خونه نمیومد
_ ات
رفتن در اتاق و باز کردم دیدم خوابیده ...هه باز داره ادا بازی در میاره
_ خب اینطوری کارم راحت تر شد
هیچ حرکتی ازش ندیدم رفتم کنارش خوابیدم ودستمو دور کمرش حلقه زدم ... انتظار یه واکنش چک تو گوش بودم یهو برگشت سمتم ... چشماش به زور باز میشد
+ اِ برگشتی
و بغلم کرد
_ ات حالت خوبه ؟!
+ آره چرا باید با وجود تو حالم بد باشه حالا هم بگیر بخواب !
و خودتو تو بغلم جا داد ....
...
....
شاید این پایان خوبی برای این داستان باشه دو نفر که عاشقانه همو دوست داشتن بعد دوسال دوباره به هم رسیدن و همراه با دختر کوچیکشون زندگی جدیدی رو برای خودشون درست کردن و زندگی با آرامش و عاشقانه ای با هم سپری کردن .....
پایان .....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🎀
میدونم پایان قشنگی نبود ولی هر قصه ای یه پایانی داره دیگه :)
=یکی یه انبار دست برد زده ؟!
_ چی ؟! چقدشو برده
= ک...کلشون
_ چیییییی .... اونوقت شما هیچ کاری نکردین ( داد )
= کوک آروم باش چند نفرو فرستادیم تا تتو این قضیه رو در بیارن .
_ ات من میرم ... خودتم میدونی چه اتفاقی افتاده !
+ آره آره برو
_ خدافظ
+ بای
کوک رفت .... کل فکرو ذکرم شده بود کوک .... یعنی الان حالش خوبه .... داره چیکار میکنه ... کسی که به انبار دست برد زده رو پیدا کردن یا نه .... با همین فکرایی که داشتم خوابم برد
کوک ویو
_ آه حالا چیکار کنم
= کوک کوک
_ ها ؟!
= کسی که به انبار دست برد زده بود رو پیدا کردیم
_ واقعا کیه ؟!
= یکی از آدم های بکهیون
_ آه عوضی آشغال ..... اون چرا همیشه به انبار من دست برد میزنه
= آه راستی مهمونمون هم اینجاست
_ بکهیونه ؟!
= نه ولی همون کسیه که واسه بکهیون کار میکنه !
_ خب خب خب .... یه مهمون ویژه داریم پس ( پوزخند )
( اون آدمه علامتش ∆ )
∆ لطفا ولم کنین من کاری نکردم !
_ خب اگه بگی بکهیون الان کجاست ولت میکنیم
∆ قربان من نمیدونم کجاست لطفا ولم کنین
_ خب پس مثل این که نمیخوای بگی .... جیمین !
= بله
_ خکش .....
( اوه اوه فضا داره یکم خشن میشه بیاید بریم یکم بعد تر (
_ میگی یا بازم بزنمت
∆ باشه باشه غلط کردم میگم ..... ( مثلاً گفت )
_ آفرین کوچولو این یه سوالم جواب بدی دیگه ولت میکنم ... محموله های من کجاست ( آخرشو داد زد )
∆ همون جا توی عمارت ارباب بکهیون
_ باشه ... دیگه بهت نیازی ندارم
و تفنگشو در میاره و بوم یه تیر خالی میکنه تو مغزش
( و این کوک میره عمارت بکهیون و آره دیگه محموله هارو و میذاره و بکهیون هم میکشه حالا من گشادیم میشه شما خودتون تصور کنید )
کوک ویو
آه بالاخره کیرم .... اهم چیز میرم خونه پیش زنم و ادامه عملیات ههه
در خونه رو باز کردم هیچ صدایی از خونه نمیومد
_ ات
رفتن در اتاق و باز کردم دیدم خوابیده ...هه باز داره ادا بازی در میاره
_ خب اینطوری کارم راحت تر شد
هیچ حرکتی ازش ندیدم رفتم کنارش خوابیدم ودستمو دور کمرش حلقه زدم ... انتظار یه واکنش چک تو گوش بودم یهو برگشت سمتم ... چشماش به زور باز میشد
+ اِ برگشتی
و بغلم کرد
_ ات حالت خوبه ؟!
+ آره چرا باید با وجود تو حالم بد باشه حالا هم بگیر بخواب !
و خودتو تو بغلم جا داد ....
...
....
شاید این پایان خوبی برای این داستان باشه دو نفر که عاشقانه همو دوست داشتن بعد دوسال دوباره به هم رسیدن و همراه با دختر کوچیکشون زندگی جدیدی رو برای خودشون درست کردن و زندگی با آرامش و عاشقانه ای با هم سپری کردن .....
پایان .....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🎀
میدونم پایان قشنگی نبود ولی هر قصه ای یه پایانی داره دیگه :)
- ۴.۸k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط