بهار را گذاشته ام پشت چین های دامنم

بهار را گذاشته ام پشتِ چین هایِ دامنم
تو بیایی چای دارچین که هیچ
چایِ بهار دارچین هم آماده است
تو بیا
من عطرِ اردیبهشت را از همین حالا
از همین زمستانِ یخ زده
به تمامِ دنیا می پاشم
گفته بودم به معجزه ی عشق ایمان بیاور
نیاوردی !
من با همین چای و همین تو
یک دنیا را عاشق می کنم
دیوانه جان !
تو چه می دانی کسی که همه چیز را می سپارد به دل
چه رسوایی می شود
حالا هِی نیا
حالا هِی نباش
حالا هِی گوش هایت را بگیر
چشمانت را ببند
و باور نکن که عشق
مرا چه لامذهبی کرده است
که به هیچ صراطی جز تو
مستقیم نمی شود
بهار را گذاشته ام پشتِ لبخندِ تو
تا هربار برایِ من می خندی
تمامِ دنیا را در زمستانی ترین فصل
بوسه بارانی کنم به گرمایِ مرداد

بیا خب!؟

#عادل_دانتیسم
دیدگاه ها (۲)

هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدمخودم را زدم به فراموشیاما...

نمی دونم درسته یا نه؟ولی به نظرم آدم بعضی وقتا به جای اینکه ...

من هنوز هم باور دارم... عاشــق که باشے... میتوانے صدا را بغل...

ز تمام بودنی ها"تو" همین از آن من باشکه به غیر با "تو" بودند...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

دوپارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط