My scary vampire...
My scary vampire...
پارت ۹
اشک تو چشمام جمع شد ... دویدم و رفتم بیرون ...
کوک : اووو عزیزم ت ک نترسیدی ... ؟
الما ... : نه ددی ...
کوک : خوبه بیبی بیا بریم ...
رفتن روی تخت و ...
( اصا حوصله اسمات نوشتن ندارم خدتون تصور کنید ...)
فردا صبح ...
کوک : دیشب خوش گذشت بییی؟
الما : هوم ددی ... اوممم ددی میشه من امروز با دوستان برم بیرون ...
کوک : من میبرمت ...
الما : ن خودم میرم ... مرسی ددی قشنگم
کوک : هوم اوکیه ...
ویو کوک
الما ام و اوم میکرد مشکوک میزدد یکی از ادمام رو فرستادم دنبالش و رفتم پایین ...
ا.ت مشغول گرد گیری بود ...
کوک : یااااااااا صبحانه من امادست
اجوما : بله ارباب الان میارم
کوک : بده خدمتکار خودم بیارع
ویو ا.ت
ور ور ور ... رفتم با نفرت غذا رو کزاشتم جلوش
کوک : این چ مدله ... چرا اینجوری غذا رو میزاری جلو اربابت ... ببینم نمیخوای ک تنبیهت کنم ....
ا.ت : ب ببخشید ...
کوک : الو بله
¥ : ارباب خانم الما با یه پسر توی کافی شاپن ....
کوک : هه به من ... بیارش اینجا ..
¥ : بله ارباب ...
۴۰ مین بعد ...
دختره رو انداختن جلوی جونگکوک ...
کوک : خیانت ب من ؟
الما : نه نه غلط کردم ...
کوک : هه ... بقیتون نگاه کنید تا درس عبرت شه براتون ....
( دندونای نیشش رو فرو برد ت بدن الما اینقد خونش رو خورد تا رنگ الما یواش یواش سفید شد ... بی حال شد و از حال رفت ....)
کوک : برید یه گوشه چالش کنید
......: بله ارباب ...
ویو ا.ت
خیلی ترسیده بودم
کوک : و اما تو ...
پارت بعد ؟....
یکم حمایت کنید بد نیس ...
پارت ۹
اشک تو چشمام جمع شد ... دویدم و رفتم بیرون ...
کوک : اووو عزیزم ت ک نترسیدی ... ؟
الما ... : نه ددی ...
کوک : خوبه بیبی بیا بریم ...
رفتن روی تخت و ...
( اصا حوصله اسمات نوشتن ندارم خدتون تصور کنید ...)
فردا صبح ...
کوک : دیشب خوش گذشت بییی؟
الما : هوم ددی ... اوممم ددی میشه من امروز با دوستان برم بیرون ...
کوک : من میبرمت ...
الما : ن خودم میرم ... مرسی ددی قشنگم
کوک : هوم اوکیه ...
ویو کوک
الما ام و اوم میکرد مشکوک میزدد یکی از ادمام رو فرستادم دنبالش و رفتم پایین ...
ا.ت مشغول گرد گیری بود ...
کوک : یااااااااا صبحانه من امادست
اجوما : بله ارباب الان میارم
کوک : بده خدمتکار خودم بیارع
ویو ا.ت
ور ور ور ... رفتم با نفرت غذا رو کزاشتم جلوش
کوک : این چ مدله ... چرا اینجوری غذا رو میزاری جلو اربابت ... ببینم نمیخوای ک تنبیهت کنم ....
ا.ت : ب ببخشید ...
کوک : الو بله
¥ : ارباب خانم الما با یه پسر توی کافی شاپن ....
کوک : هه به من ... بیارش اینجا ..
¥ : بله ارباب ...
۴۰ مین بعد ...
دختره رو انداختن جلوی جونگکوک ...
کوک : خیانت ب من ؟
الما : نه نه غلط کردم ...
کوک : هه ... بقیتون نگاه کنید تا درس عبرت شه براتون ....
( دندونای نیشش رو فرو برد ت بدن الما اینقد خونش رو خورد تا رنگ الما یواش یواش سفید شد ... بی حال شد و از حال رفت ....)
کوک : برید یه گوشه چالش کنید
......: بله ارباب ...
ویو ا.ت
خیلی ترسیده بودم
کوک : و اما تو ...
پارت بعد ؟....
یکم حمایت کنید بد نیس ...
۷.۷k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.