میدانی بادام پوک من؛ زمستان زیبای آن سال ها ساعت شیش و 20
میدانی بادام پوک من؛ زمستان زیبای آن سال ها ساعت شیش و 20 دقیقه صبح در اتوبوس بجای خواندن درس دست در جیب کت ذغالی که صاحب اصلیش پدرم بود کرده و دست هایم را برایت گرم میکردم تا بجای گرفتن دستان او" دزد قلب" برای گرم شدنت دستهای مرا گیری و من اندک لحظه ای فارغ از سرمای وجود وحرارت کاذب دست ها جام فرح بر لب زنم و مست دستانت شوم افسوس از بی وفایی ات که جان سرما زده را به گل اتش میبرد این روزها خبری از 6:20 نیمه شب در اتوبوس نشستن نیست جیب هایم را گرم نمیکنم راستش دگر پدر کت ذغالی اش را به نمیدهد میگوید جیب هایش را پاره کرده ام حتی پیگیرش هم نیستم تا پنهانی او را بدزدم کت ذغالی را میگویم. بیخیال بگذار سرما انقدر مرا در آغوش گیرد و دستانم را به بهانه گرم کردن بگیرد تا جانم از سرما یخ زند من نیز به سانِ تو شوم بی احساس ،سرد، یخ ،یا اصلا کاش سرما روزی مرا انقدر بوسه زند در آغوش گیرد تا تو حسادت پیشه کنی ، آنجا در فراسوی زمان آن جایی که عسلت از سرما یخ زده تویی و دستان گرم او" دزد قلب "، تویی و کت ذغالی با جیبی پاره شده ، مادر دعوایم می کند میگوید حداقل گرم کنی بپوشم او نمی داند عطر تو روی ان است نداند بهتر است.
زمستان زیبا؛ ۱۸ دی ماه تن سوز
برای تو #بادام بی وفای من!
زمستان زیبا؛ ۱۸ دی ماه تن سوز
برای تو #بادام بی وفای من!
۴۷۶
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.