★سختی★
★سختی★
پارت ۲۹...
به محض ورودش به اتاق کارش سهون با مشتی به سمت چپ صورتش ازش میزبانی کرد.
پوزخندی زد و درحالی که با انگشتش خون گوشه لبشو پاک میکرد نگاهشو به چشمای قرمز سهون داد.
_یادم نمیاد کی بهت این حراتو داده باشم که بزنی توی صورتم
سهون هم متقابلا پوزخندی زد و خودشو کنار کای روی کاناپه رها کرد.
سهون: مهمه؟!
سوالشو بی جواب گذاشت و پشت میز کارش رفت.
نگاه سوالیشو به دوستاش داد و خوشبختانه سهون اونقدر خونسرد نبود که با کلمات بازی کنه پس مستقیم رفت سراغ اصل مطلب .
سهون: میخوای بگی توی مغز لعنتیت چی میگذره و جونگکوک واقعا کیه؟!
تهیونگ همچنان آروم بود و با تکیه دادن به پشتی صندلیش سیگاری بین لباش گذاشت.
_قبلش باید به لوهان بگی بیاد اینجا
با حرفش نه تنها سهون حتی کای هم که تا الان بیخیال بود توجهش جلب شد و با ابروهای بالا رفته منتظر یه دلیل منطقی برای حرف تهیونگ بود.
سهون: دیوونه شدی؟!
سوال سهون سکوت چند ثانیه ای رو شکست.
تهیونگ دود سیگارشو بیرون داد طوری که تصویرش برای دوستاش پشت اون دود خاکستری محو شد.
_فقط بگو بیاد.
سهون: امکان نداره
سهون دوباره صداشو بالا برد.
سهون: چیکارش داری؟
کای هم به اندازه سهون نگران بود و دلیلش چیزی نبود که تهیونگ ندونه ولی پس چرا اصرار داشت اون پسر مرموز بیاد اینجا؟!
ادامه دارد....
پارت ۲۹...
به محض ورودش به اتاق کارش سهون با مشتی به سمت چپ صورتش ازش میزبانی کرد.
پوزخندی زد و درحالی که با انگشتش خون گوشه لبشو پاک میکرد نگاهشو به چشمای قرمز سهون داد.
_یادم نمیاد کی بهت این حراتو داده باشم که بزنی توی صورتم
سهون هم متقابلا پوزخندی زد و خودشو کنار کای روی کاناپه رها کرد.
سهون: مهمه؟!
سوالشو بی جواب گذاشت و پشت میز کارش رفت.
نگاه سوالیشو به دوستاش داد و خوشبختانه سهون اونقدر خونسرد نبود که با کلمات بازی کنه پس مستقیم رفت سراغ اصل مطلب .
سهون: میخوای بگی توی مغز لعنتیت چی میگذره و جونگکوک واقعا کیه؟!
تهیونگ همچنان آروم بود و با تکیه دادن به پشتی صندلیش سیگاری بین لباش گذاشت.
_قبلش باید به لوهان بگی بیاد اینجا
با حرفش نه تنها سهون حتی کای هم که تا الان بیخیال بود توجهش جلب شد و با ابروهای بالا رفته منتظر یه دلیل منطقی برای حرف تهیونگ بود.
سهون: دیوونه شدی؟!
سوال سهون سکوت چند ثانیه ای رو شکست.
تهیونگ دود سیگارشو بیرون داد طوری که تصویرش برای دوستاش پشت اون دود خاکستری محو شد.
_فقط بگو بیاد.
سهون: امکان نداره
سهون دوباره صداشو بالا برد.
سهون: چیکارش داری؟
کای هم به اندازه سهون نگران بود و دلیلش چیزی نبود که تهیونگ ندونه ولی پس چرا اصرار داشت اون پسر مرموز بیاد اینجا؟!
ادامه دارد....
۵.۴k
۰۷ آذر ۱۴۰۳