رمان جزای انتقام
نویسنده: شیرین کیومرثی
ژانر: عاشقانه، جنایی
تعداد صفحات: 664
بخشی از داستان:
جدا شده بودن، دوش میگرفتم و سرحال میرفتم سراغ کارهام؛ اما
حیف که نمیشد.
تردمیل رو خاموش کردم، سریع از سالن زدم بیرون و از پلهها رفتم
باال. وارد حیاط پشتی که شدم باد خنک به بدن عرق کردهم خورد و
باعث شد برای چند لحظه احساس شیرینی کل وجودم رو بگیره، حاال
که عجله داشتم همه چیز زیبا و لـ*ـذتبخش به نظر میرسید. از
پلههای پشت ساختمون باال رفتم و از در بالکن وارد اتاقم شدم. سریع
سمت کمد گوشه اتاقم رفتم که وسط راه پام به قالیچهی گرد کف اتاق
گیر کرد و نزدیک بود با مغز بیفتم. به رنگ طالیی و سفید قالچه چپ
چپ نگاه کردم و چرخیدم سمت کمد که رنگ تیرهش آرامش رو بهم
تزریق میکرد. تمام وسیلههای اتاق مشکی و طالیی بود. کمد کنار در
مشکی میز توالت گوشه اتاق مشکی و طالیی. کنار پنجره تخت دونفره
مشکی که با روتختی طالیی پوشیده شده بود و پنجره بزرگ منتهی به
بالکن که با پرده مشکی و طالیی زینت داده شده بود. کاغذ دیواری
مشکی با گلهای طالیی دیوارها رو پوشونده بود. نگاه از اجزای اتاق
گرفتم. در کمد رو باز کردم، حوله و یه تیشرت سرمهای برداشتم و…
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ac%d8%b2%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d9%82%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1/
🔶نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.🔶
ژانر: عاشقانه، جنایی
تعداد صفحات: 664
بخشی از داستان:
جدا شده بودن، دوش میگرفتم و سرحال میرفتم سراغ کارهام؛ اما
حیف که نمیشد.
تردمیل رو خاموش کردم، سریع از سالن زدم بیرون و از پلهها رفتم
باال. وارد حیاط پشتی که شدم باد خنک به بدن عرق کردهم خورد و
باعث شد برای چند لحظه احساس شیرینی کل وجودم رو بگیره، حاال
که عجله داشتم همه چیز زیبا و لـ*ـذتبخش به نظر میرسید. از
پلههای پشت ساختمون باال رفتم و از در بالکن وارد اتاقم شدم. سریع
سمت کمد گوشه اتاقم رفتم که وسط راه پام به قالیچهی گرد کف اتاق
گیر کرد و نزدیک بود با مغز بیفتم. به رنگ طالیی و سفید قالچه چپ
چپ نگاه کردم و چرخیدم سمت کمد که رنگ تیرهش آرامش رو بهم
تزریق میکرد. تمام وسیلههای اتاق مشکی و طالیی بود. کمد کنار در
مشکی میز توالت گوشه اتاق مشکی و طالیی. کنار پنجره تخت دونفره
مشکی که با روتختی طالیی پوشیده شده بود و پنجره بزرگ منتهی به
بالکن که با پرده مشکی و طالیی زینت داده شده بود. کاغذ دیواری
مشکی با گلهای طالیی دیوارها رو پوشونده بود. نگاه از اجزای اتاق
گرفتم. در کمد رو باز کردم، حوله و یه تیشرت سرمهای برداشتم و…
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ac%d8%b2%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d9%82%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1/
🔶نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.🔶
۶.۶k
۲۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.