نام رمان: رمان ایستگاه اول|عاطفه رودکی کاربرانجمن نودهشتی
نام رمان: رمان ایستگاه اول|عاطفه رودکی کاربرانجمن نودهشتیا
ساعت پارت گذاری: نامعلوم.
هدف:علاقه به نوشتن داستان های زندگی نامه و واقعی
مقدمه:
آدمها بهانهگیر که میشوند، دلگیرند از تمامی چیزهایی که مانند خوره کل وجودشان را به تسخیر گرفته است. نه راه پس دارند، نه راه پیش.
فقط امید دارند به روزهایی که قرار است رنگینکمان آرزوهایشان را پر رنگتر از قبل در آسمان زندگیشان ببینند.
ذهن شلوغم مجال به قلم آوردن حجم سنگینی از حروف باروت مانند ذهنم را نمیدهد تا بگویم... تا بنویسم...
که تصور ما از آن این نبود، برای زندگیای که هر لحظهاش را در حال امتحان دادن هستیم و این سختیهاست که روزهای قشنگ آیندهمان را رقم میزند تا ثابت کند به دست آوردن هر چیز ارزشمندی تاوان سنگینی دارد که لازمهی سپری کردنش، سپری کردن هفت خوان رستم است.
خلاصه:
«من یک نویسندم، داستان زندگیام را طوری مینویسم که هیچوقت قدیمی نشود»
سلام دوست من!
ای آنکه قرار است فارغ از جنسیت با تو سخن بگویم. در هر سن و هر سالی.
پلکهایت را آرام بر هم بزن و به آیندهی نامعلومی که به ما نزدیک است، بنگر، تأمل کن.
کجای این زندگی پر فراز و نشیب هستی؟ شبهایت چگونه میگذرند؟ دیر صبح میشوند یا زود؟ قابلیت رفع بغض را داری؟ خندیدن را چی؟ آن را بلدی؟ از همه مهمتر حال دلت چطور است کنار آدمهایی که حضورشان برایت نیمی خوشایند است و نیمی اجباری!
مقابل آینهای بایست. بنگر به عکس نمایان شدهی رو به چشمانت. به آن کسی که همه ادعای شناختنش را دارند جز خودش!
https://forum.98ia2.ir/topic/20226-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D9%88%D9%84%D8%B9%D8%A7%D8%B7%D9%81%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%AF%DA%A9%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/?do=getLastComment
ساعت پارت گذاری: نامعلوم.
هدف:علاقه به نوشتن داستان های زندگی نامه و واقعی
مقدمه:
آدمها بهانهگیر که میشوند، دلگیرند از تمامی چیزهایی که مانند خوره کل وجودشان را به تسخیر گرفته است. نه راه پس دارند، نه راه پیش.
فقط امید دارند به روزهایی که قرار است رنگینکمان آرزوهایشان را پر رنگتر از قبل در آسمان زندگیشان ببینند.
ذهن شلوغم مجال به قلم آوردن حجم سنگینی از حروف باروت مانند ذهنم را نمیدهد تا بگویم... تا بنویسم...
که تصور ما از آن این نبود، برای زندگیای که هر لحظهاش را در حال امتحان دادن هستیم و این سختیهاست که روزهای قشنگ آیندهمان را رقم میزند تا ثابت کند به دست آوردن هر چیز ارزشمندی تاوان سنگینی دارد که لازمهی سپری کردنش، سپری کردن هفت خوان رستم است.
خلاصه:
«من یک نویسندم، داستان زندگیام را طوری مینویسم که هیچوقت قدیمی نشود»
سلام دوست من!
ای آنکه قرار است فارغ از جنسیت با تو سخن بگویم. در هر سن و هر سالی.
پلکهایت را آرام بر هم بزن و به آیندهی نامعلومی که به ما نزدیک است، بنگر، تأمل کن.
کجای این زندگی پر فراز و نشیب هستی؟ شبهایت چگونه میگذرند؟ دیر صبح میشوند یا زود؟ قابلیت رفع بغض را داری؟ خندیدن را چی؟ آن را بلدی؟ از همه مهمتر حال دلت چطور است کنار آدمهایی که حضورشان برایت نیمی خوشایند است و نیمی اجباری!
مقابل آینهای بایست. بنگر به عکس نمایان شدهی رو به چشمانت. به آن کسی که همه ادعای شناختنش را دارند جز خودش!
https://forum.98ia2.ir/topic/20226-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D9%88%D9%84%D8%B9%D8%A7%D8%B7%D9%81%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%AF%DA%A9%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/?do=getLastComment
۱.۲k
۲۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.